سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

شهیدی در اینجاست

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۸۹، ۰۲:۴۰ ب.ظ

در همان عالم خواب، درست مثل اوقات بیدارى، داخل شیار راه مى رفتم که با چوب دستى بروى کپه اى خاک زدم و به نیروها اشاره کردم که اینجا را بکنید که شهید دفن است. هنوز آنجا را نکنده بودند که از خواب پریدم.

اهمیت چندانى به آن خواب ندادم. چون از صبح تا شب کارمان پیدا کردن شهید بود، شب ها هم آنچه را در روز دیده بودیم، در رویاهایمان رژه مى رفتند.

صبح همراه بقیه بچه ها رفتم به کار. محلى که انتخاب کردیم در ارتفاع 143 بود. یک شیار جلویمان بود که برحسب عادت جلو رفتم تا آنجا را شناسایى کنم و منطقه را هم از لحاظ پاکسازى و عدم وجود مین کنترل کنم.

با وجود اینکه اولین بارم بود که وارد آن شیار مى شدم، از همان قدم هاى اول برایم خیلى آشنا آمد، یک احساس خوبى نسبت به آنجا پیدا کردم. احساس مى کردم قبلا به اینجا آمده ام. یک لحظه نگاهم افتاد به سمت چپم. کپه خاکى را دیدم که همه شک و گمانم را به یقین تبدیل کرد. خودش بود. درست همان چیزى که در خواب دیده بودم. به بچه هایى که همراهم بودند اشاره کردم زمین را بکنیم. همانجایى را که با چوبدستى ضربه مى زدم.

ساعتى از کندن زمین نگذشته بود که به بدن چند شهید برخوردیم. خیلى برایمان جالب بود. از همان یک تکه جا یازده شهید درآوردیم. معلوم بود آنها را یک جا جمع کرده و رویشان خاک ریخته اند.

  • سرباز گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی