مادران شهید اسوه باشکوه
اشاره مطلب تو باید متفاوت از تمام اشارتهایی باشد که به بشارت ختم شدند چون نوشتار تو تنها مطلبی بود که ابتدا بشارت بود و اینک من حقیر با این واژگان نارسا ئ قصار باید آن را اشارتی کنم و در وصف تو بنویسم
اگرچه هفته ها پیش عکس های تو با من سخن می گفتند و هر کدام انگار نشانه ای بودند تا به آنجا که تو مقیمش هستی اما شنیدن صدای مادران شهید برای من که هفته هایی مانند قرن گذشته ، یعقوب شده و به دنبال بوی پیراهنت شبی را نخفته و روزی را آسوده نبودم همان بشارت عظیم بود....
به راستی چه کسی می داند زندگی با شما شهیدان یعنی چه ؟ و چه کسی می تواند بفهمد حضور شما شهیدان را دائم با خود داشتن چیست ؟
گمان نمی کنم جز آنانکه لحظه ای از زندگیشان بی شما نمی گذرد، کسی این معنی را فهمیده باشد و گمان نمی کنم جز آنانکه چشیده باشند جرعه های گوارای (( و ان الراحل الیک قریب المسافه )) را ، راهی به درک حلاوت یاد شما باشد ...
و گفتاری از زبان مادران شهید :
انگار فرسنگها با بوی پیراهنت فاصله یافتم و گمان کردم که هرگز نمیتوانم برای شما مطلبی را بنویسم اما درددل هایی که با شما کرده ام نتیجه داد و حالا به الطاف نگاه شما و رازهایی که عکس هایتان زمزمه می کردند را باید اضافه کرد
از روزهایی که با تو درددل می کردم و از شما خواسته بودم شفیع ما باشید و از اینکه از شما در روایت ها گفته اند 30 نفر را شفاعت می کنید انتظار دارم
در نگاه محزون و غمبار مادرانتان که با من درد دل می کردند و فهمیدم که دردشان نبودن شما نیست ، داغ شما نیست و دروی شما نیست و نخواهد بود بلکه همه آنها آلاله هایی تقدیم رب العالمین کرده اند درد دین است و شکایت از بدحجابیها و فراموش شدن روزگاری که داشتیم، این حرفهای مادران شهید آتشم زد... و شما باور کنید که این آتش گرفتنم استعاره نیست ، آتش گرفتم و سوختم و احساس کردم خاکسترم نیز شعله ور شده است و مادرانتان می گویند مگر بچه های ما زیادی بودند ؟! که باز همون فضاها و رفتارها و بی حجابیها تکرار بشن ؟
و حرفی است کههفته هاست بر دلم سنگینی می کند ... می خواستم به شما بگویم نگاهتان که با من می گفت :
آب بنمایم ز وهم خویشتن رازها دانم بسی زین بیش من
تردیدی به گفتار چشمانتان نداشتم ، اما با خود می اندشیدم که چه ایم در این طریق و که ایم در این معنا؟ کدامیک از پرندگان است در این سیر که این همه از شما جا مانده و جدا مانده ایم ؟ سرگرم شدن به کدام تعلق ، این چنین زمین گیرمان کرده است؟
شاید کمی شرمنده شوم از سخنان مادرانتان ای سبکبالان....
- ۸۹/۰۷/۰۴