پرواز عشق سرداران بی ادعا....
سخت به یاد شهدای عرفه ام و یادم از پرواز(( تهران ، ارومیه ، جنت المأوی )) می آید که در این روز تازه می کند داغ شیرین عروج سرداران بی نشان را...
آنچه برای من تلخ است برای آنها شیرین و آنچه برای من بلا باشد برای آنها مانند عسل است
و اما دیدار یاران با معبودشان
زمان به وقت عاشورا...
در یکی از روزهای سرد دیماه 84 !
هواپیمایی که انگار از جنس بال ملائکه بود ، یارانی را آورد... به شهر ما !
به شهر شیران بیشه خمینی کبیر رضوان الله علیه
به زادگاه شهید مهدی باکری
به سنگر و مقتل شهید مهدی امینی
به دیار پاسداران مظلوم و عاشق عاشورایی دارلک
به منطقه شمال غرب....
اگرچه تمام مناطق جنگی جنوب و غرب ، حضور شبانه روزی ات را از یاد نبرده است اما تو را چه حکایتی دیگر است... نه فقط اینکه زادگاه مهدی باکری باشد ، نه فقط اینکه مدیون زحمات شبانه روزی ات باشد برای امنیتی که بدان برگرداندی نه فقط اینکه ...
حکایت شما با من ، آنجا دلنشین است که حزب کومله و دمکرات را آنگونه زمین گیر نمودی که هنوز خاطره این فتح الفتوح تو در ازهان مانده است
حکایت شما و شمال غرب اینجا خوب و به یاد ماندنی است که آخرین منزلگاه دنیایی ات شد و اگر چه موتور هواپیما از کار افتاد و چرخهایش باز نشد اما برایتان باند پروازی شد تا بهشت...
و خبر آن روز سرد زمستانی این بود (( تهران ، ارومیه ، جنت المأوی ))
اگرچه هنوز خاطره سخت و تلخ و جانکاه سقوط هواپیمایی که شما را به مهمانی شهدای شمال غرب می آورد را به خاطر دارم ، اما این را هم به یاد می آورم که در آن نیمروز سرد زمستانی که آمده بودید چگونه رستاخیزی به جان ذرات عالم افکنده بودید ... همه آمده بودند... همه شهداء ، همه سرداران بی نشان و بی ادعا ، همه عاشقان خمینی رضوان الله علیه ....
و آمدنتان آنروز در آن تابوتهای پیچیده شده در پرچمهای سه رنگ تفسیر عینی(( در باغ شهادت باز، باز است )) بود... و آن روز باران می بارید بر سر روی تشییع کنندگان و عزادارانتان و دلسوختگان ، همان هایی که هنوز خاطره تلخ عاشورای دارلک و حکی را از یاد نبرده بودند و قدرشناسان ، همانهایی که هنوز به یاد داشتند چگونه با جهاد شبانه روزی آذربایجان غربی و کردستان را امنیتی با یاد ماندنی بخشیدید ...
یادتان هست؟ همه آنها آمده بودند ، همه شهیدان و مشایعت می کردند ملائکه ای را که بال و پر باز کرده بودند زیر پاهای خسته و مجروحتان در میان یوی اسپند و گلاب و عطر صلوات ...
یادتان باشد ای سردار، و ما فراموش نخواهیم کرد شما را حاج احمد کاظمی ، که همه عمرت به حسرت دیدار دوباره مهدی باکری گذشت . که همه عمرت به صدای محزون و مشتاق مهدی باکری وقتی پشت بیسیم صدایت می کرد و دعوتت می نمود به کنار دجله ، می اندیشیدی .که همه عمرت را از دوری حاج حسین خرازی گریه می کردی، و همه عمرت را آنگونه در دوری امام و شهدا سخت گذشت که به مراد و محبوبت ، مولانا و قائدنا الخامنه ای گفتی ((آقا دعا کنید خبر من را هم مثل شهید صیاد براتون بیارن...))
و یاران شهیدت، سردار سرتیپ پاسدار سعید مهتدی، سردار سرتیپ پاسدار نبی الله شاه مرادی ، سردار سرتیپ پاسدار صفدر رشادی، سردار سرتیپ دوم پاسدار حمید آذین پور، برادر پاسدار محسن اسدی ، سردار سرتیپ پاسدار خلبان عباس کروندی ، سردار سعید قهاری ، سردار یزدانی ، سردار الهامی نژاد ، سردار بصیری ، سردار سلیمانی ....
- ۸۹/۰۸/۱۹