سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی



 "یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ "

کافران می خواهند تا نور خدا را به گفتار باطل وطعن ومسخره خاموش کنندوالبته خدانورخودراهرچندکافران خوش ندارند کامل ومحفوظ خواهد داشت (آیه8 سوره مبارکه صف).

در این مصیبت جانگداز ، باید چشم ها ، خون بگرید ، چرا که منشور جاوید انسانیت و لوح ماندگار شرافت، و قاموس کرامت ، بدست انسان نماهای پیرو ابلیس ، زبانه می کشد ، پس تا روز از پی شب می آید، باید در این مصیبت جانکاه ، گریبان چاک داد و سر بر محمل به لطم نیلی ساخت و اشک ماتم ریخت و با اندوه هم خانه شدما پیرو آیینی هستیم که پیشوایش امیرالمومنین علی علیه‌السلام، بی حرمتی به زن یهودی در قلمرو حکومتش را بر نمی تابد و به خاطر آن رخداد، طلب مرگ می نماید

 

  • سرباز گمنام

عکس های تجمع اعتراض آمیز دانشجویان مشهدی
در این تجمع آقایان دکتر قاضی زاده و آرین منش نمایندگان مشهد در جمع معترضین حضور پیدا کرده و سخنرانی کردند.

معترضان خودجوش مشهدی

معترضان خودجوش مشهدی

  • سرباز گمنام

... و در عصر جاهلیت ثانی، جیره خواران رژیم سرتاسر کثافت صهیونیسم،  با کمال وقاحت به خود جرات می دهند در دیدگان چشم میلیاردها مسلمان و انسان آزاده، به مقدس ترین و عالی ترین کتاب برای زندگی بشر توهین نمایند.

این اقدام قطعا همزمان با سیل ویران کننده پاکستان، قلب نازنین حضرت ولی عصر(عج) و نائب بر حقش را غمگین نموده است. 

در این بین می طلبد که امت مسلمان با ابراز خشم خود، آمادگی شان را برای اجرای احتمالی حکم شرعی اعدام برای هتاکان قرآن کریم اعلام نمایند. 

فعالان فضای سایبر بایستی با انتشار متون و ارسال ایمیل های فارسی و علی الخصوص انگلیسی و فرانسوی به مردم سراسر جهان، نظردهی در سایت های آمریکایی و ثبت نظر خود در سایت های انتشار سریع، مراتب اعتراض و خشم خود را از طریق ابزار اینترنت فراهم آورند.

باشد که کمترین تلاش ما در این عرصه مورد عنایت حضرت ولی عصر(عج) قرار گیرد...

 

  • سرباز گمنام

مرد قد بلند بود و باریک ، موهایش دیگر به سفیدی می زد، بی حساب سیگار می کشید و انگشتانش از دود زرد شده بودند، حتی شبها توی رختخواب سیگار می کشید، ساعت 9 که می شد وقت خواب بود، پتو را روی سرش می کشید و باز سیگار می کشید،
جایی از رختخواب نبود که سوراخ نباشد، قبل ها با دیگران حرف می زد، حتی شعر می خواند، حالا دیگر یا می خوابید یا سیگار می کشید ، بی هیچ حرفی...، دیگر برایش مهم نبود کسی به دیدنش بیاید یا نیاید، خانواده اش درروستا زندگی می کردند، در آخرین مرخصی ، دیگر خیلی داد وقیل راه انداخته بود، مدام از انفجار خمپاره می گفت ، بچه های ده از او می ترسیدند، چون سرشان داد می زد که جبهه که جای بچه ها نیست، خانواده اش از دست او دیگر عاجز شده بودند، به هیچ صراطی مستقیم نبود، دست آخر، اهالی ده او را به زورسوار ماشین کردند و به آسایشگاه آوردند، پدر پیرش پیغام داده بود ، او را سالم تحویل داده و سالم می خواهد.
قدش بلند بود ، برای همین همیشه پاهایش از تخت بیرون می زد، بی حوصله بود، نیمه شب از خواب برمی خواست، در راهرو راه می رفت، بعضی وقتها زیر لب حرف می زد، به نظر می آمد دارد شکایت می کند، شنبه ها که دکترش می آمد در جواب همه سوالها گاهی فقط می گفت سرم درد می کند و وسط سرش را نشان می داد، تازگیها غیر از کشیدن سیگار یک عادت دیگر هم به عادتش اضافه شده بود و دائم سرش را تکان می داد، پرستارها از دستش خسته شده بودند، خیلی نامرتب شده بود، خاک سیگارهایش همه جا پخش بود، یکبار هم که نگهبان سیگارش را به زور از دستش گرفت ، حسابی دادو بیداد راه انداخت، دو سه روزی میهمان اتاق ایزوله بود، دست و پاهایش را به تخت بستند و آرام بخش به او تزریق کردند، اما دوباره روز از نو روزگار از نو، دیگر هیچ کس حریفش نبود، زیر دستگاه ام آر آی هم
  آرام و قرار نداشت و انتظار داشت زیر دستگاه بتواند سیگار بکشد.

این اواخر دیگر تیک عصبی اش خیلی زیاد شده بود و سرش را دائم تکان می داد، دکترها تصمیم گرفته بودند چاره ی کار اورا در کمیسیون پزشکی مشخص کنند، اما کمی دیر شده بود در حمام آنقدر سرش را به دیوار زده بود که کلی خون از سرش رفته بود، پرستارها دیر متوجه شده بودند، کار از کار گذشته بود.

حالا در روستا دیگر سرش در دل خاک آرام گرفته بود، بچه ها با او مهربان شده بودند و برایش کلی گل کاشته بودند. قرار بود از بنیاد جانبازان یک سنگ زیبای سیاه برایش بیاورند. مردم روستا حالا دیگر از بودن او خوشحال بودند. چون قرار شده بود جاده ی آسفالتی از دم جاده اصلی تا روستایشان کشیده شود.همینطور قول داده بودند تا بزودی گاز هم برایشان بکشند. حالا دیگر همه خوشحال بودند.

  • سرباز گمنام

شکر خدا معتکفم ، معتکف کوی رضا (ع)

شدم اسیر دام او، دل شده آهوی رضا (ع)

با اینکه خیلی بدم ، نوکر خوبی نبودم

راهم داده تو حرمش ، نگفته که من کی بودم

شکر خدای ازلی ، حقیقت لم یزلی

معتکفم تو حرم ، حجت و هشتمین ولی

دلت نمیشه پاک و صاف ، تو این فضای اعتکاف

تا به گناه و بدی هات، با نکنی تو اعتراف

بیا تو با امام رضا(ع)، همه یه عهدی بکنیم

تموم زندگیمونو ، فدای مهدی بکنیم

فدای مهربونی هاش ، به هیچی بد نمی کنه

هرکی میاد در خونش ، دستش و رد نمی کنه

 

 

 

  • سرباز گمنام

گدای صحن گوهرشادم

دخیل پنجره فولادم

شدم من کفتر ایوانت

ساعل سفره احسانت

ندارم غیر تو سرمایه         

شکر حق که با توام همسایه

  • سرباز گمنام

ای کربلا نرفته از بند غم رها شو

گر کربلا نرفتی عشق است امام رضا(ع) رو

شکر خدای عالم گر از حسین جدایم

از لطف او همیشه در سایه رضایم

هرکس دلش اسیره سلطان عالمین است

قبر امام هشتم (ع) شش گوشه حسین(ع)  است

گل رنگ و بوی خود را زان بی قرینه دارد

شهر رضا(ع) صفای شهر مدینه دارد

این خانه گر به ظاهر از آب و خاک و خشت است

با چشم دل نظر کن این خانه چون بهشت است

  • سرباز گمنام
آیا وقت آن نرسیده است که در کنار هم  زنجیره ای پولادین تشکیل دهیم و آن را بر گلوی صیهونیسم و استکبار بپیچیم تا جهان همیشه از شر این موجود نامشروع و پلید نفسی به راحتی بکشد؟

اگر در حال حاضر فریاد اسلام را بشنویم  و آن را از چنگال ستمگران عالم نجات دهیم مطمئن باشید که ندای انا المهدی پسر فاطمه را هم خواهیم شنید. با دست روی دست گذاشتن فقط دشمنان دریده تر و ظالم تر می شوند. باید همت را مضاعف کنیم تا به هدف نهایی که از بین بردن این لکه سیاه جهانی است برسیم و این حرکت اتفاق نمی افتد مگر با اتحاد و هماهنگی و البته کار مضاعف در حیطه جنگ نرم

 

  • سرباز گمنام

اینجا خبری نیست جز اینکه داره یادمون میره مزار شهید باکری کجاست ؛ داره یادمون میره وصیت شهیدان خرازی و همت چی بود ؛ اسمهاتون اگه سر کوچه ها نبود و برای آدرس پستی نمیخواستیم شاید یادمون میرفت ؛ داره یادمون میره چرا بعضی ها میخواستند موقع عملیات نوشته سربندشون یا زهرا باشه؟
اینجا خبری نیست جز اینکه........................................ .....؟

اگه بخوام بنویسم حالا حالاها باید بنویسم ولی چه کنم که دیگه طاقت نوشتن این جور چیزارو ندارم /خیلی دلم میخواست نامه ای که مینویسم شاد و روحیه بخش باشه ؛ خیلی دلم میخواست بهتون بگم که امانتهایی که بهمون سپردین صحیح و سالمند ولی چه کنم که نه خیلی اهل دروغ گفتن هستم و نه میشه به شهدا دروغ گفت/

راستی اگه خواستی جواب نامه رو بدی باهاش چند ماسک هم بفرست اینجا هواش خیلی سمی و غبار آلوده.
ولی هنوز امیدواریم به اینکه :گرچه رفتند ولی قافله راهش برجاست
ولی هنوز امیدواریم به اینکه : نیست جز در گرو رفتن ما ماندن ما .

  • سرباز گمنام

امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی.همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله
مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای بیاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفشهایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود.

راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، رو به روی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود. مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای
برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و
اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا
دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ می گوید هرچه می خواهی از خدا بخواه و من از خدا می خواهم که پدر مردم
ایران حضرت آیت ا.. خامنه ای را تا انقلاب مهدی(عج) محافظت فرماید و دستان پر مهر پدرانه اش همیشه بر سرِ ما فرزندان شهدا مستدام باشد.

 

  • سرباز گمنام