سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

 بعد از چندین هفته مشغله کاری و ذهنی بسیار زیادی که داشتم خیلی هوس پیاده روی بهم دست داد همین طور که مشغول راه رفتم بودم و تو حال و هوای خودم افکارم مشغول بودو کوچه ها رو یکی یکی رد می کردم که متوجه نزدیک بیمارستانی در آن کوچه شدم که مخصوص بچه های سرطانی بود نمی دانم چطور شد که وارد بیمارستان شدم و سوار آسانسور شدم و در طبقه دوم آن وارد بخش  شدم و از کنار اتاق های بیماران که اکثر آن را  بچه های کوچکی را تشکیل می دادند که بر روی تخت هایشان دراز کشیده بودند من هم به آنها نگاه می کردم و رد می شدم در یکی از اتاق ها پسر زیبا رو و بشاشی را دیدم که با لبخند ملیحی که در چهره اش بود نظرم را به خود جلب کرد وارد اتاقش شدم وسلام کردم و جواب سلامم را داد نظرم به  بالای تختش که یک قاب عکس مقوایی با متنی زیبا که معلوم است کار دست است و آویزان است جلب شد و پایین قاب عکس با یک نخ عکس کوچک خودش با موهای پر پشت خرمایی رنگ به قاب بالایی وصل شده است . صاحب عکس می گفت من این شعری که توی قاب عکس بالای تختم گذاشتم را خیلی دوست دارم بعد با یک سرفه شروع به خواندن شعر مورد علاقه اش می کند :

(( دلم می خواست ، دست مرگ را ، از دامن امید ما ، کوتاه می کردند!!

در این دنیای بی آغاز و بی پایان ، در این صحرا ،که جز گرد و غبار از ما نمی ماند اجل زین تلخ کامی های ناهنگام بس می کرد!

نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد! نمی گویم به هرکس بخت و عمر جاودان می داد، همین ده روز هستی را امان می داد!! ))

به پسر کوچولو که نگاه کردم در گودی چشمش که به حلقه سیاهی نشسته مردمک های درشتش خودنمایی می کند ، قیافه اش بسیار حساس و کمی مضطرب و نگران حلوه می کند. استخوان های بدنش بد جوری بیرون زده بود و در سراسر دست و پایش جای سوراخ شدن های مکرر آمپول معلوم بود .

فکر کنم سنش حدود 11 سال می رسید اما حدود دو سالی می شد که از موهای پر پشت زیبایش اثری نیست. اسمش را پرسیدم : با صدای نرمی گفت : علی ، وقتی به شوخی از او پرسیدم (( پس موهایت کو ؟)) دستش را به سر تاسش کشید و با لبخند بی رمقی که بر لب داشت گفت (( مد روزه مگه نه !! خودم تو جام جهانی دیدم خیلی از این فوتبالیست های مشهور سرشون رو از ته تراشیدند))

آنقدر شاد و مزه پران بود که هیچ کس باور نمی کرد این کودک 11 ساله 6 سال تمام با خودش 2 نوع سرطان را در مغز و خونش به اسن طرف و آن طرف می برد. از پرستارش که پرسیدم گفتند که او امیدوارترین کودک به ادامه زندگی است به این دلیل که همیشه به روزهای پیش رویش لبخند می زند اما کم نیستند اوقاتی که درد و حالت تهوع ناشی از شیمی درمانی باعث سرازیر شدن اشک هایش می شود

مادرش علی می گفت دکتر سالها قبل از او قطع امید کرده اند ولی برخی از آنها می بینند که هنوز او زنده است و نفس می کشد و تعجب می کنند و تا حالا چندین عمل جراحی روی آن انجام داده اند اما سرطانش هر سال بیشتر از سال قبل پیشرفت می کند و کاری به غیر از دعا کردن برای سلامتیش از دست کسی بر نمیاد.

وقتی از مادرش از اولین روزهای سرطان علی کوچولو پرسیدم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت : خدا این درد را نصیب هیچکس نکند .اینکه 5 سال پسرت را با تمام شیطنت ها و شیرینی هایش بزرگ کرده باشی و حتی برای ورود به پیش دبستانی هم نام نویسی اش کرده باشی اما یک روز صبح که از خواب بیدار بشی و بدون هیچ سلبقه بیماری قبلی شاهد حالت های تهوع مکررش باشی و در بیمارستان با انجام آزمایشهای متعدد و کشیدن آب نخایش به شما بگویند که فرزندتان به 2 نوع سرطان پیشرفته مبتلا است و در آخر هم بگویند کار چندانی هم از دست دکترها بر نمی آید چه حالی می شوی؟

وقتی به صحبت های مادر علی گوش می کردم متوجه شدم که بیشتر از کودکش ، خودش از غصه لاغر شده است اینکه هم شاهد درد ناشی از سرطانش باشد و هم بخواهی آنها را به اجبار  به سمت شیمی درمانی هدایت کنی و هم با لبخند های از روی اجبار به پسرت روحیه بدهی کاری بس دشوار است که از عهده هر کسی بر نمی آید ، علاوه بر انها هزینه های سرسام آور درمان ، دردی مضاعف را بر مادرش تحمیل کرده بود

مادر علی از هزینه هر عمل بچه اش گفت که بیشتر از 10 میلیون تومان بود و اضافه این این هزینه های زیاد و زحمت خرید روزانه داروهایش هم مصیبت بزرگی است اما انشاء الله اگر علی خوب شود همه اینها قابل جبران است اما در این چند مدتیکه در این بیمارستان بوده شاهد بودم که خانواده هایی که نمی توانند از پس این هزینه ها بر بیایند مجبور به قطع درمان کودکشان می کنند و متاسفانه کودکانشان از دست می روند همین هفته پیش دختری دو ساله که سرطان ریه داشت در کنار تخت علی بستری شد . از وقتی دختر کوچولو به بیمارستان آمده بود حرف زدنش را از یاد برده بود ، و از قیافه آنها می شد فهمید که بی بضاعتند. پدر دختر کارگر ساختمان در یکی از شهرستانها بود و بعد از یم هفته بستری به خاطر هزینه های بالای داروهای دخترش مجبور به قطع درمان شدند .

وقتی که می خواستم با آنها خداحافظی کنم مادر علی که نگار مدتهاست که با کسی درد دل نکرده است به آرامی مرا به بیرون از اتاق برد و در گوشه ای ، اشک هایش را پاک کرد و گفت : این مرتبه که علی بستری شده است بیشتر از دفعات قبل در بیمارستان مانده است . دکترها می گویند دیگر بندش توانایی پاسخ به شیمی درمانی را ندارد . دیشب یکی از بچه های این بخش به کما رفت و امروز متوجه فوتش شدیم . هر بار که علی متوجه مرگ یکی از بچه ها می شود تا چند روز پکر است و حالش بد می شود این بچه ها یاد گرفتند که به یکدیگر دل نبندند اما من نمی تونم تصور کنم که حتی یه روز پسرم پیشم نباشه اما حالا می گویند که باید بچه ام را به خانه ببرم و تمام درمانهایش را قطع کنم و منتظر مرگش باشم .تمام تنم از شنیدن این صحبتها می لرزد.

آنقدر نذر امام رضا( علیه السلام) کرده ام که حسابش از دستم رفته است .می خواهم این بار علی را مستقیما از بیمارستان به حرم امام رضا ببرم .امیدم به کرامتشه. می دونم کارش از دوا و درمون گذشته اما شاید این بار امام رضا واسطه بشه و خدا هم علی منو شفا بده . در آخر هم به من گفت که تو روخدا هرکسی رو که میشناسی بگو نه تنها علی رو بلکه تمام این بچه های کوچیک و معصوم رو دعا کنند...

  • سرباز گمنام

به طرح گلزار شهدای وبلاگی( هر شهید یک وبلاگ ) بپیوندید .

طبق آمارهای رسمی، ایرانیان بیش از217هزار شهید تقدیم اسلام کرده اند که از این آمار حدود 86درصد مربوط به شهدای گرانقدر دفاع مقدس می باشد. تا به حال به این نکته توجه کرده اید که پس از گذشت بیش از 20 سال از دفاع مقدس هنوز هم در هر خانواده ایرانی شهیدی می درخشد؟

 سرداران شهید، گل سرسبد شهدایند، اما باید قبول کنیم که تاکنون در جهت نشر بزرگمردی های شهدای خانواده  خودمان کاری انجام نداده ایم. شهیدی که شاید پدر، عمو، دایی، پسرخاله، پسر... ما باشد

بلاگرهای ارزشی  در حرکتی هماهنگ وبلاگ خود را مزین به عکسی ازشهدای خانواده خود خواهند نمود. عزیزان همچنین می توانند با درج قسمتی از وصیت نامه شهدای خانواده خود محتوایی تولیدی و صدالبته مفید و ارزنده را وارد فضای سایبر نمایند

شما می توانید با قرار دادن عکس شهید مورد نظر خودتان در قسمتی از وبلاگ خود، وبلاگ خود را به گلزار شهید تبدیل نمائید 0 

اطلاعاتی که می توانید در وب خود قرار دهید:

عکس شهید مورد نظر :

نام  و نام خانوادگی: ( در صورت تمایل):

- نسبت با وبلاگ نویس:

- سن شهادت:

- سال و منطقه عملیاتی:

 

 

برای اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه کنید

 

  • سرباز گمنام

نگو جنگ بگو حماسه ، بگو کربلا ، بگو عاشورا ، بگو دفاع مقدس

دیگران می گویند جنگ و شاید براشون درک واژه دفاع مقدس سخته و شاید اصلا در فرهنگ واژهاشون معادلی برای این کلمات پیدا نکنی و نهایتا که خیلی به این در و آن در بزنی ، کلمه ای مشابه این دو واژه را پیدا کنی که ترکیبشون با مفهومی نباشه که در حقیقت برای ما نهفته است ...

دیگران می گویند جنگ و اگر خیلی منصف باشند به زبون میارن جنگ تحمیلی اما برای آنهایی که دیده اند این جنگ تحمیلی چقدر پرده به پرده شبیه عاشورا بوده است و مانند کربلا ، هفته اول مهر ماه الی الابد هفته ای خواهد بود به نام هفته دفاع مقدس....

حتی برای من و تو که قدری با فضای سنگر و خاکریز و صدای سوت خمپاره و بوی باروت و گاز خردل بیگانیه ایم

حالا من و تو که از نسل سوم انقلابیم وارثان حقیقی این دفاع مقدس هستیم و به راستی که هیچ چیز تغییر نکرده است و تو در سنگر پدرت نشسته ای و من اسلحه برادرم را به دوش گرفته ام و دیگری بر بالای خاکریز فریاد تکبیرش را بلند می کند...

حالا من و تو کجائیم ...؟

  • سرباز گمنام

تو بگو که بال و پر در لایتنهای قاف گشوده ای در این معنا

تو بگو ما را که نه تنها بال و پری نیست برای اوج گرفتن و وصال سیمرغ پای سلوک هم نه به تسیلم و توکل و رضا که به کبر و خودبینی و منیت شکسته ایم و زمین گیریم ، کجا راهی به کربلا خواهد بود ؟... مگر نیستی تو ، مقیم وطن ازلی و ابدی ، کربلا ،گشته ؟

مگر نیستی تو صید گشته به چشمان صیاد گون ساقی؟

مگر نیستی تو جرعه های ((لایدرک و لا یوصف )) از عطش عاشورا نوشیده؟ مگر نیست عاشورا تعبیر (( لا اله الا الله ؟ ))

مگر نیست تفسیر عشق :

ما راز خیال تو چه پروای شراب است *** خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست *** هر شربت عذبم که دهی عین عذابست

ما را در سر هوای کربلاست ، ما را در دل طوفان عاشورا بیداد می کند ، ما را که دلتنگ حسین ابن علی علیه السلام هستیم و تنها کلام دلنشین ساقی آرام جان است ...

  • سرباز گمنام

اشاره مطلب تو باید متفاوت از تمام اشارتهایی باشد که به بشارت ختم شدند چون نوشتار تو تنها مطلبی بود که ابتدا بشارت بود و اینک من حقیر با این واژگان نارسا و قصار باید آن را اشارتی کنم و در وصف تو بنویسم

اگرچه هفته ها پیش عکس های تو با من سخن می گفتند و هر کدام انگار نشانه ای بودند تا به آنجا که تو مقیمش هستی اما شنیدن صدای مادران شهید برای من که هفته هایی مانند قرن گذشته ، یعقوب شده و به دنبال بوی پیراهنت شبی را نخفته و روزی را آسوده نبودم همان بشارت عظیم بود....

به راستی چه کسی می داند زندگی با شما شهیدان یعنی چه ؟ و چه کسی می تواند بفهمد حضور شما شهیدان را دائم با خود داشتن چیست ؟

 

کوله باری از شهدا

آب بنمایم ز وهم خویشتن                                 رازها دانم بسی زین بیش من

شاید کمی شرمنده شوم از سخنان مادرانتان ای سبکبالان....

 

  • سرباز گمنام

اینجانب مهدی کروبی فرزند بابام پس از سالها رنج و سختی و فشارهای گوناگون برای وطن باید شما را تنها بگذارم و بروم.
من دوران طولانی را به آرزوی رسیدن به صندلی ریاست جمهوری نشستم و یک بار هم خوابیدم که ای کاش نمی خوابیدم، باید ملّت ایران بدانند که اگر من به این مقام می رسیدم بعد از آن به جام جهانی می رفتم و پوز برزیل را در یک مناظره تاریخی تلویزیونی می زدم. ریاست جمهوری را فقط به خاطر خدمت صادقانه دوست داشتم و از شما فرزندانم می خواهم چرخ صندلی ریاست جمهوری را در قبرم بگذارید تا در قیامت نشانی باشد از خدمت من به مردم.


وصیت نامه کروبی

  • سرباز گمنام

مراسم چهاردهمین جشن سینمای ایران به محفلی برای عقده گشایی سیاسی تبدیل شد

 به گزارش خبرنامه دانشجویان ایران، این مراسم که کارگردانی آن را بیژن میرباقری عهده‌دار بود، تا نیمه شب پنج‌شنبه 25 شهریور ادامه داشته که بی شباهت با میتینگ های سیاسی ایام انتخابات همچون جشن 2خرداد در ورزشگاه آزادی که در آن برخی هنرمندان به عقده گشایی پرداختند، نبوده است

 این جشن بیش از آنکه هنری باشد به محلی برای ضدیت با نظام و نقد وجوه مثبت دولت و پررنگ کردن هنرمندان با گرایشات براندازانه تبدیل شد

 اطلاعات بیشتر در مورد این جشن!!!

 

 

  • سرباز گمنام

رسانه های آمریکایی از مخفی شدن 'درک فنتون' فرد هتاک به قرآن کریم به دلیل ترس از خشم و انتقام مسلمانان در مکانی نامعلوم خبر می دهند.

فرد هتاک به قرآن از ترس مسلمانان مخفی شد

رسانه های آمریکایی از مخفی شدن 'درک فنتون' فرد هتاک به قرآن کریم به دلیل ترس از خشم و انتقام مسلمانان در مکانی نامعلوم خبر می دهند

  • سرباز گمنام

آیه‌های خدا را
پشت در و روی نی، سوزاندند
زهی خیال باطل!
آیه‌ها نسوختند؛ صدایشان بلندتر شد

 گرچه این‌چندخط در اعتراض به سخنان بی‌شرمانه کشیش افراطی آمریکایی پیرامون قرآن‌سوزی نوشته‌شد؛ اما باید قبول کنیم که قرآن؛ کتاب خودِ ما؛ بین‌ما مهجور است! مانند قرآن ناطق .. چند قرآن دیگر باید آتش بگیرد تا ما به خود آییم؟ آیا زمانِ آن نرسیده .. ؟

قران

 

  • سرباز گمنام

دوم راهنمایی بودم که معلم تاریخمان بعد از ذکرچند مثال، گفت :

" یادتان باشد! هرجای دنیا جنگ واختلاف بر سراعتقادات ،مذهب،مرزهای جغرافیایی،اختلافات قومی وقبیله ای دیدید، مطمئن باشیدفضله ی انگلیسی ها واستعمار در آنجا مانده!

.بزرگتر شدیم و روز به روز مصدایق بیشتری برای این قانون پیدا کردیم...

  • سرباز گمنام