سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

سرباز گمنام

رفته بودم سفرى، سمت دیار شهدا                     

که طوافى بکنم گرد مزار شهدا

به امیدى که دل خسته هوایى بخورد

متبرک شود از گرد و غبار شهدا

هر چه زد خنجر احساس به سرچشمه‏ى چشم‏

شرمگینم که نشد اشک، نثار شهدا

خشکى چشم عطش خورده، از آنجاست که من‏

آبیارى نشدم، فصل بهار شهدا

چون نشد شمع که سوزد دل سنگم شب عشق‏

کاش مى‏شد که شود سنگ مزار شهدا

آخرین خط وصایاى دل من این است‏

که به خاکم بسپارید کنار شهدا

 

  • سرباز گمنام
اگه دفتر زندگی یه پاک کن داشت کجاهاشو پاک می کردی!؟

زندگی دوباره

 تا حالا شده احساس کنی کاش وجود نداشتی ؟

کاش نبودی و اون کار رو نمی کردی ، کاش فلان اتفاق اتفاقات قبلش نمی افتاد که شما اون خطا رو مرتکب نمی شدید و حالا با خودت می گی کاش اون خاطره از ذهن خودم و تموم کائنات پاک بشه

می خوام ذهن تون رو متوجه کنم به اشتباهاتی که خودت کردی و تاوانش رو دادی یا عذاب وجدانش براتون مونده ، نه مقدورات و قضا و قدر الهی

بعضی اوقات فکر می کنم این آدم هایی که اعدام می شن ، فقظ یه لحظه مثل من و ... غفلت بزرگی کردند و دارند چه تاوان سنگینی رو می دن ، بدون هیچ بازگشتی ! اونها تا بخوان پاک کن زندگیشون رو بردارن ، زندگی از صحنه پاکشون می کنه!

خدا نکنه یه روزی پشیمون بشیم که دیگه برامون سودی نداره ، یا یه روزی پشیمون بشیم که روسیاهی کارهامون تا آخر عمر گریبان گیرمون بشه .

یه زمانی وقتی بعد از دعا برای مریض ها ، دعا برای مستمندان و ... می گفتن برای رفع گرفتاری گرفتاری ها دعا کنید ، با خودم می گفتم مگه گرفتار کیه ؟‌ مریض یا فقیر کیه ؟ ولی بعد ها فهمیدم گرفتاری یعنی نه راه پس و نه راه پیش ، گرفتاری یعنی آبرو نداشتن ( به نظر من بهترین نعمت آبروست ، حتی قبل از پول و ...) گرفتاری یعنی نفس ...

بعضس از این عفلت ها که دوست دارم از زندگیم پاک بشه ، بهم فهموند که هرکس فقط یک بار زندگی می کنه و این لحظه از زندگی ام همین لحظه ای است که دارم این جملات رو می نویسم و دیگه تکرار نمی شه ، امکان نداره من توی این لحظه در آینده ! کار دیگه ای انجام بدم این لحظه از دست رفت .....

بهم یاد داد زندگی تمرین نیست !

حالا با این تفسیر به شما یه پاک کن بدن باهاش دوست دارید کدوم قسمت از زندگیتون رو پاک کنید ؟؟

و اگه پاک بشه دوست دارید چیکار انجام بدید تا مفید بشه ؟؟

شهدا شرمنده ایم

 انشاء الله امسال سال فرج باشد

روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است
گر کند یوسف زهرا نظری، نوروز است
لحظه ها در تپش و تاب و تب آمدنش
آسمان چشم به راه قدمش، هر روز است
ای خدا، کاش شود سال نوام عید فرج
که نگاهم نگران، منتظر آن روز است

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کاش شهدا در شهرها دیده می شدند که ما برای دیدن و یافتن شان به جنوب پناه نبریم

امسال توفیق شد وخادم زائران شهدا باشم انشاء الله که بتوانیم خدمتی به زائرانشان کنیم و باشد که با خدمت به زائران دیار یاران خود شهداء پاک کن رو به دست بگیرند و از دفتر زندگی من آنچه که صلاح است پاک کنند تا جهادگونه راهشان را ادامه دهم

حلال کنید

 

 

  • سرباز گمنام

دیار یاردیار یار

گفتمش عزم دیار یار دارى؟ گفت: آرى‏

گفتمش با درد هجرش سازگارى؟ گفت: آرى

گفتمش با یار چونى؟ گفت: با یادش بسازم‏

گفتمش بر وصل او امیدوارى ؟ گفت: آرى.

گفتم از عهدى که بستى آگه استى؟ گفت: هستم

گفتمش بر عهدت اکنون استوارى ؟ گفت : آرى

گفتمش سودت در این سودا چه باشد؟ گفت: عشقش

گفتم آگاهى ز سر عشق دارى؟ گفت : آرى

گفتمش این راه را پایان چه باشد؟ گفت : هستى

گفتمش ره سوى هستى مى‏سپارى ! گفت : آرى

گفتمش شاهد چه دارى؟ گفت: بسیار است بسیار

گفتمش جزئى از آن را مى‏شمارى ؟ گفت : آرى

گفتمش برخوان حدیث عشق ، خط خون رقم زد

گفتمش نقش شهادت مى‏نگارى ؟ گفت : آرى

گفتمش نقش شهیدان چیست ؟ گفت : آزاد مردى

گفتمش آزادگى را پاسدارى ؟ گفت : آرى

گفتمش هادى راهت کیست؟ گفت: از نسل احمد (ص)

گفتمش شیداى آن والا تبارى ؟ گفت: آرى

گفتمش گو نام پاکش؟ گفت: سید علی خامنه ای

گفتمش دارى عجب نیکو شعارى ، گفت: آرى

گفتمش کارى حسینى مى‏کند؟ گفت : مسلم‏

گفتمش پر حجت بر این گفتار دارى؟ گفت : آرى‏

گفتمش او نایب مهدى (عج) است؟ گفتا: نیست جز این

گفتمش هست از محمد (ص) یادگارى گفت : آرى

گفتم او را کیست پشتیبان به عالم ؟ گفت : یزدان

گفتمش او را به یزدان مى‏سپارى؟ گفت : آرى

گفتمش «مردانى» از کویش چه جویى؟ گفت : وصلش

گفتمش بر آرى او گفتى آرى؟ گفت آرى

 

  • سرباز گمنام

 

دلم دل تنگ است ...

.

 

تنگ روزهایی که مصلحت اسلامی مطرح بود ، نه اسلام مصلحتی .تنگ روزهایی که اهداف عالی انسانی فدای مصلحت های شخصی نمی شد

تنگ روزهایی که آدم ها این قدر تضاد نداشتند( تضاد برون و درون برخی آدم ها دلم را تنگ می کند!)

دلم تنگ شده و خنده ام می گیرد

خنده ام می گیرد از اینکه ، هیچ وقت در تمام عمرم تجربه نکرده ام آن روزهایی را که دلم تنگ آن روزها بشود

اینجاست که دلم می سورد برای این دل تنگ، که حتی نمی تواند دلتنگ روزهایی باشد که اصلا آن روزها را تجربه نکرده است ...

سنگدلی یا تنگدلی و یا شاید هم سنگدلی و تنگ چشمی عده ای ، دست به دست هم داد که از آن روزگار جز چند کتاب که هر چند وقت به چاپ می رسد و چند نمایشگاه و همایش دیگر هیچ کس به آنها عمیق نگاه نمی کند ! و جز همین حداقل هیچ برای من و تو نماند که حتی بخواهیم آرزو کنیم و بگوییم (( یالیتنا کنا معکم ))

من حتی نمی دانم چه طعمی داشت روزهایی که برخی به جای اینکه حفظ جان را از اوجب واجبات بدانند به حفظ جان جانان پرداختند .

من نمی دانم شهادت فقط تا به آسمان رفتن نیست ، به خود آمدن است ...

من امروز در مشتی توهم و تعصبم که هیچ کدام ریشه ندارد. و نمی دانم چه کسی این داستان تکراری را برایم تکرار کرد که خوابم برد آنقدر خواب زده شده ام که در بیداری هم انگار خوابم و فکر کنم از قدم های بیخودم فهمیدم

عمری است خوابیده ام و (( عده ای )) را بهانه می کنم برای پوشاندن کوتاهی هایم و من هنوز به فهم عمیقی نرسیده ام که انتظار داشتم !

و من هرگز ندانستم که (( شقایق )) چه گلی است؟ و فقط راضی شدم به این زمزمه :‌چرا بستند راه آسمان را ؟ چرا برداشتند این نردبان را‌؟ آخه مگه پرواز نیاز به نردبان داره ؟ با پرواز نیاز به بال است ؟ و چند بار هم آرزو کردم پرنده باشم کبوتر باشم مثل کبوتران حرم ...

و این شد که امروز من در گل مانده ام حتی در هزاران فرسخی راه آنان که رفتند و کاری حسینی کردند نیستم ، آنان که خواستند تا بمانم و کاری زینبی کنم!

و این شد که من در سپاه یزیدمو من خود را مصداق آنهایی میدانم که یک عمر مرده اند و ...

و این است که دلم می سوزد و تنگ است تنگ

و من همیشه فکر می کنم که می شود بدون مژه اشک ریخت و سبک شد ؟ خدا کند بشود

من آنقدر کوتاهی کردم ، آنقدر کم شدم که در حال بوسه زدن بر دستهای شیطان هستم . آنقدر شیطان از من خوشش امده که نگو!!! و این را از فراموش شدن یاران آسمانی فهمیدم

لعنت خدا بر این شیطان لعین شده

و شاید لعنت خدا به من... بر نفس من که امروز به تنهایی شیطان را هم دری می دهد . خوب که نگاه می کنم می بینم که این خودم هستم که ایستاده ام و خم شده ام و بر نفس خود غلبه نکرده ام و آنرا به دست شیطان سپرده ام

درست است این منم ...

این منم و منیت های من ، خود پسندی های من ...

چقدر می خواهم لابه لای رمل های فکه گم شدم، چقدر دلم می خواهد طلوع دوکوهه مرا ذوب خود کند ، و غروب شلمچه مرا در آتش عشق به یاران آخر الزمانی اش ، خاکستر کند

چقدر دلم می خواهد در مقر شهید چمران عزیز ( دهلاویه ) با نور یک شمع کوچک دلم روشن شود

چقدر دلم می خواهد در هویزه ، به چای مادر شهید علم الهدی من زیر خاک باشم ، حیف است چنین مادرانی....

دلم تنگ است برای راهی نور شدن ...

برای مسافر آن وادی دور شدن!

---------------------------------------------------------------------------

احتیاجات :

اگر نصیبتان شد که مسافر دیار عاشقان شوید برای من هم دعا کنید که حتی المکان آنها را در زندگی روزمره از یاد نبرم و من را همین بس که نیم نگاهی را نصیب دل شیداییم کنند تا به  پشتوانه نگاههای نورانی آن وادیان راه عشق ثابت قدم باشم

 

  • سرباز گمنام

به هزار و یک دلیل موافق مجوعه مختارنامه هستم !

 

چرا که ما به تماشای زندگی مختار و تفکر در احوالات او نیازمندتریم تا زندگی صالحانی مانند مالک اشتر یا میثم تمار‌! چرا؟ چون در میان ما آدم هایی که تکلیفشان با خودشان و دینشان روشن باشد ( افرادی مانند مالک اشتر و میثم و .. ) کمتر یافت می شود و اگر یافت شوند اهل تماشای سینما نیستند و نیازی به آن هم ندارند . این جماعت کاملا مثبت و سفید به فرمایش قرآن ، رسول خدا را اسوه حسنه خود قرار داده اند و در آسمانی سیر می کنند که ما آدم های معمولی را فعلا به آن راه نیست ! از آن سو جماعت سیاه و کاملا منفی هم کخ تکلیفشان حداقل با خودشان و شهواتشان و دنیایشان روشن است ! آن هم اهل تماشای سیمای جمهوری اسلامی نیستند ! می ماند آدم هایی متحیر بین دین و دنیا و جماعت سرگردان میان عقل و شهوت! آدم هایی که به قول خودمان خاکستری اند و اگر روزی عقلشان بخواهد مثبت باشند لحظه ای دیگر منفی می شوند چون دلشان هوس کرده است !

حکایت مختار قصه آدم هایی است که جا مانده اند! آنهایی که راه حق را می شناسند اما همتش را ندارند که آنرا بپیمایند .همین ماهایی را که در مواجهه و نبرد دایمی میان دل و دینمان به صدها دلیل و با هزاران توجیه معمولا طرف دلمان را – بفهمی نفهمی – می گیریم و انقدر حساب و کتاب می کنیم که بالاخره با توسل به مسئله شماره فلان توجیه المسائل ( اثر اجتهاد شخصی خودمان با اطرافیانمان ) کلاه شرعی سر خودمان می گذاریم ....!

تماشای مختار نامه می تواند بعضی از ما خاکستری های همیشه بر سر دو راهی مانده را برای لحظاتی هم که شده وادار به تفکر کند! ما که مرد کربلایی بودن و عاشورایی شدن نیستیم . ما که از امام حسین (ع) و عاشورا و محرم بیشتر طرفدار هیئت و آداب و رسومش هستیم تا حق طلبی اش! برای جاماندگانی مثل ما که شاهد رفتن میثم ها و مسلم ها و جبیب های دورانمان بوده ایم و حتی از زهیرهای معاصر هم عقب افتاده ایم ، نسخه ای مفید تر از مختار نامه پیدا نمی شود !

 

  • سرباز گمنام

                                     


قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.

قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم . 
 قانون سوم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.             
 قانون چهارم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .        
 قانون پنجم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم. 
 قانون ششم:حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.        
 قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود. 
 قانون هشتم: هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم . 
 قانون نهم: در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .        
 قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.  

به نقل از وبلاگ محبین شهداء


وصیت نامة مداح اهل بیت، جانبازِ شهید حاج سید مجتبی علمدار
شهادت میدهم و پسندیده ام خدا را به پروردگاری و اسلام را برای دینداری و محمد ( ص ) را به پیغمبری و علی ( ع ) را به امامت و حسن ( ع ) و حسین ( ع ) علی ( ع ) و محمد ( ص )وجعفر ( ع ) و موسی ( ع ) و محمد ( ع ) و علی ( ع ) و حسن ( ع ) و قائم آل محمد مهدی موعود ( عج ) را امام و پیشوایان بر حق و رهبران اسلام بعد از پیغمبر ( ص ) از دشمنانش بیزارم و دوستانشان را دوست دارم .

اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای قربت فرزند فاطمه ( س ) ( مقام معظم رهبری ) را که همان ناله غریبانه فاطمه ( س ) خواهد بود به گوش برسد همان طوری که زمان امام خمینی ( ره ) گوش به فرمان بودید و در صحنه های انقلاب حاضر و آماده ایثار از جان و مال و زندگی جهت هر چه بارورتر شدن درخت تنومند اسلام ناب که 1400 سال پیش بدست توانای خاتم پیغمبران محمد بن عبدالله ( ص ) کاشته شده و با خون فاطمه زهرا( س ) بین درب و دیوار و عرق خون آلود پیشانی حیدر ، جگر پاره امام حسن ( ع ) در میان تشت ، بدن پاره پاره و رگ بریده حلقوم ابی عبدالله ( ع ) و خونهای جاری شده از ابدان شهدای کربلا و کربلای ایران آبیاری شد باشند نگذارید که آن واقعه تکرار شود ! حتما می پرسید کدام واقعه ؟ همان واقعه ای که بی بی فاطمه زهرا ( س ) نیمه دل شب دست به دعا بردارد که اللهم عجل وفاتی همان واقعه ای که علی ( ع ) از تنهایی با چاه درد دل کند همان واقعه ای که امام حسن مجتبی ( ع ) را سنگ بزنند و آنقدر مظلوم و غریبش کنند که بعد از مرگش جنازه اش را تیرباران کنند ، همان واقعه ای که امام حسین ( ع ) فریاد بزند ( هل من ناصر ینصرنی ) فقط پیکرهای بی سر شهداء تکان بخورد همان واقعه ای که امام صادق ( ع ) بفرمایند : به تعداد انگشتان یک دست یار و یاور واقعی ندارم همان واقعه ای که ... و نهایتا همان واقعه ای که امام خمینی ( ره ) بگویند : من جام زهر نوشیده ام و ناله غریبانه ( اللهم عجل وفاتی ) او فاطمه ( س ) را به گریه آورد !!!

شیعه ها ،  مسلمونا ، حزب اللهی ها ، بسیجی ها و ... نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود .

بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد ، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بستند و ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنید و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بر روی صورتم بگذارند و قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جد غریبم فاطمه زهرا ( س ) و جد غریبم حسین ( ع ) را بخواند .

به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس  *** چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است

و از مستمعین گرامی می خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می گویم : ( من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می ترسم شما را به حق پنج تن آل عبا تا می توانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر را برای من بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید بسوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی ( عج ) و فاطمه ( س ) را صدا بزنید ...

محل ولادت ساری

سال ولادت 11/10/1345

محل شهادت بیمارستان ساری ( بر اثر جراحات شیمیایی از جنگ )

سال شهادت 11/10/1375

محل دفن گلزار شهدای ساری

 

 

  • سرباز گمنام

 

گاهی وقت ها ذهن آدم پر می شه از هزاران علامت سوال و تعجب، و می مانی که باید چیکار کنی و امروز ذهنم پر از سوالهایی که جوابش رو پیدا نمی کردم . اصلا می دونی رفته بودم که بفهمم بسیج چیه ؟ بیسجی کیه ؟ چرا اسمش که میاد پشت یه عده می لرزه ؟ اصل اینها کی بودند که بار سنگین جنگ به دوش اینا بود؟ و هزاران علامت سوال دیگه ..... مونده بودم که چیکار کنم که خوردم به پست یکی از اون باحالاش که الحق بسیجی بود. بهش گفتم اومدم بودنم توکی هستی ، همرزمات کی بودن و کجان؟ اومدم تا جواب سوالهای بی جوابم رو پیدا کنم . خیلی از هم سن و سالای من به درک واقعی از بسیج نرسیدن و او هم با لبخندی گفت : بسیج یعنی یه کلبه عشق که توش پر از عاشقه.

بسیج یعنی صفایی ندارد ارسطو شدن ، خوشا پر گشودن پرستو شدن.

بسیج یعنی یه جنگ ، هزاران حماسه .

بسیجی یعنی حاج همت، حاج احمد، حاج مرتضی ..... یعنی هزاران پاک دیگر .

بسیجی یعنی هزران ترکش درد و سکوت... یعنی تن، مین، پرواز یعنی ایثار.

بسیجی یعنی یه گردان لبخند، خنده، زیبایی یعنی لطافت .

بسیجی یعنی تو حلالم کن برادر،خواهر،خداحافظ،یعنی امروز ماندن فردا پر گشودن...

او از یک نسل می گفت نه سوخته، بلکه سبز، سرخ.

او از هیجده ساله هایی می گفت که عبادت کرده بودند، کوله بارشان پر بود.

ازدخترانی می گفت که همپای پدران و برادران خود جنگیدند .آنان هم بسیجی بودند .

او از پرستاری می گفت که در اوج شیمیایی، ماسکش را به رزمنده ای داده بود . او هم بسیجی بود. از پیرمردی میگفت که آمده بود فقط سقا باشد . او هم بسیجی بود و‌ آن دختری که نامه نوشته بود‌(( خوشا به حالتان کاش جای شما بودم‌))

 

 

و تو نیز بسیجی هستی . اما یادت باشه به فرموده حضرت آقا : بسیجی بودن هنر نیست بسیجی ماندن هنر است

با خودم گفتم اگر عاشق بودی بسیج را می شناختی ، عاشق بودم اما نه از نوع بسیجی .

من، جنگ، جبهه و ... همه را از دستان ان بسیجی که آفتاب را تقسیم می کرد شناختم. از دل آئینه اش فهمیدم. از نگاهش فهمیدم چقدر آشناست و از بسیجی بزرگ ( حضرت آقا) فهمیدم چقدر عقبم . عقبم از صفا و محبت، ،نقدر در رنگ غرق شدم که یادم رفت بگم اونا یک رنگ بودند و ماندندحالا قسنگ می فهمم بسیجی کیه،و بسیج چیه ؟ چرا اسم جنگ میاد نام بسیج بر اون می درخشه ؟ حالا می فهمم که چرا اسم بسیج شجره طیبه است ، مخلص خداست، جیف می شد اگه عمر من تموم می شد و من بسیج رو نمی شناختم.

حیف می شد اگه نمی فهمیدم چرا بسیجی شدن سخته. آخه راهشون مرام می خواد، باید رسم و مرامت مثل شقایق ها باشه تا بتونی با اونا باشی، باید تو هم موقع غروب که می شه دلت هوای شش گوشه کنه تا بسیجی بشی. باید مثل اونا اونقدر پاک باشی که بتونی خدا رو ببینی. حیفه تو هم ندونی. وقتی اینا رو خوندی تموم شد، فکر کن ببین حیف نیست زیر این آسمون تو یاشی ، بسیجی باشه،‌اما تو بسیجی نباشی؟!

حیف نیست اگه بسیجی ها باشن جای تو و من خالی باشه . ما چیمون از اونا کمتره ؟

بیا تا ابد بسیجی بمان...!

همت کن مثل (( همت ‌)) بسیجی بشیم!

 

--------------------------------------------

--------------------------------------------

 

شاید من دچار اشتباه شدم و معنی بسیجی بودن رو نفهمیدم و کوتاهی از منه!! اما من هنوز خودم رو یکی بسیجی موفق که حضرت آقا می خواد نمیدونم و برای خودم تاسفم می خورم که نتونستم به اون آرمانهایی که آقا از ما می خواد برسیم چه از لحاظ تحصیل و چه در محیط کار و مسئولیت هایی که داشته و نداشته ام ....

اما دغدغه های زیادی دارم از بعضی از دوستان( مسئولین) بسیجی دانشگاهها....

که چرا... ؟؟؟

می خوام نظر شما دوستان رو درباره اینکه تا چه حد خودتون رو در قبال بسیج مسئول می دونید؟ بیشتر بدونم تا حداقل جواب تعدادی از سوالهایی که ذهنم رو مشغول کرده پیدا کنم؟

 

 

  • سرباز گمنام

مجلس اسلامی در راستای بررسی ماده 24برنامه پنجم توسعه ، پذیرش دانشجوی پولی در دانشگاهای معتبر دولتی را به تصویب رساند که این دانشگاهها دو اجازه مهم دریافت کردند .

اول اینکه از ظرفیت مازاد خود یا ظرفیت های جدیدی که ایجاد می کنند بر اساس قیمت تمام شده ، دانشجو بپذیرند و دوم اینکه نسبت به ایجاد شعبه های در شهر های خود ویا دیگر شهرها در داخل و حتی خارج از کشور با دریافت شهریه و خارج از کنکور دانشجو بپذیرند مثلا دانشگاه تهران می تونه شعبه دومی را در شهر دیگه ایجاد کنه خارج از ضوابط کنکور سراسری و صرفا با دریافت وجه از داوطلبان ، دانشجو بگیرد

از این مصوبه به چند نکته اساسی می رسیم :

1) در طول سالهای اخیر با پیشرفت و توسعه اقتصادی جامعه بسیاری از افراد به پولهای کلانی دست یافته اند!!! که تا قبل از آن چنین درآمدهایی براشون امکان پذیر نبود. اجرای سیاستهای اقتصادی نیز در ارتقای شغلی و جایگاه این مرفهین بی تاثیر نبود و همین امر باعث توقع آنها شد که فکر کنند می توانند با استفاده از پول ، هر جایگاهی رو مال خودشون کنند . اما اگر جامعه در برابر این توقعات نه تنها مقاومت نکرده بلکه به آنها میدان هم بدهد باعث می شه روز به روز فاصله طبقاتی در جامعه افزایش پیدا کنه و همین امر باعث رخنه در موقعیت های اجتماعی میشه و نتیجه اینکه مرفهین می توانند تنها با اتکا به قدرت مالیشون و نه از طریق راه های درست آن ، به هر مقام و مسئولیتی برسند در حالیکه قشر کم درآمد جامعه محکوم به امرار معاش در رده های پایین شغلی و باعث فقیرتر شدن می شوند

 

 

  ادامه مطلب .................

 

  • سرباز گمنام

شنیده ای که امام حسین (علیه السلام) در موقف عرفات با کلماتی قدسی با خداوند منان به گفتگو نشست و عرفات را دیگر گونه از دیگر مواقع حج نمود؟

شنیده ای از همان تاریخ حج معنای معرفت یافت و منزلگاه شناخت شد ؟

کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود    ***     حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست

و کربلاو عاشورا، همان احرام دیگر بود که امام حسین (علیه السلام) بست و با هفتاد و دو فدایی و هیجده قربانی به قربانگاه عشق آمد و تفسیر نمود آیه شریفه (( و فدینا بذبح عظیم )) را .

 که مگر نه ((تشنگی را بر کمال اینجا بود    ***    صد هزاران خون حلال اینجا بود؟))

و معرفت را با محبت جمع بست معنای بزرگ عاشورا و به خاطر همین است که هزار در هزار شیدائیان امام حسین (علیه السلام) مانند ایشان احرام بستند و یار را جستند...

و امروز که عرفه است روی برای توقف حاجیان در موقف عرفات ، کاش ما را نیز راهی به منزلگاه معرفت باشد کاش ما نیز عرفاتی می شدیم در یکی از همین عرفاتی که می خواندیم

... و کاش عرفه بخوانیم .

بیا به زبان و لهجه عاشورایی سید الشهداء علیه السلام عرفه بخوانیم .

بیا یک بار هم دم دمهای عید قربان هوای کربلا به سرمان بزند.

بیا حاجی شویم !بیا محرم شویم در موقف دل که (( قلب المومن حرم الله ))

که (( با آنکه آسمان و زمین نیست در خورش    ***    گنجد خدای به دل ، بنازم فضای دل))

بیا دو قطعه لباس بندگی و تقوا بر تن کنیم و تلبیه بگوییم . بیا در معرفت عرفات عرفه به زبان شیدایی و عشق رب العالمین بخوانیم...

بیا در مزدلفه محک بزنیم عشقمان را ...

بیا در امتحان منی، رمی کنیم شیاطین را...

بیا طواف کنیم رب العالمین را در حرمش (( قلب المومن حرم الله ))

بیا در سعی بین صفا و مروه دلدادگی ، راضی شویم به رضای دوست ...

بیا در رمی جمره ثلاثه ، سنگ بیاندازیم بر نفس و بت بزرگ را بشکنیم ...

حسین ابن علی علیه السلام در منزلگاه معرفت خداوند در نجواهای هزار در هزارش از یوسف اسلام یاد کرد و در حالی که اشکهایش جاری بود و سوز دلش آتش می زد قلب های محبانش را و این چنین افشا نمود حضور گسترده و بزرگ بقیه الله فی العالیمن را در موقف عرفات...

 

  • سرباز گمنام

سخت به یاد شهدای عرفه ام و یادم از پرواز(( تهران ، ارومیه ، جنت المأوی )) می آید که در این روز تازه می کند داغ شیرین عروج سرداران بی نشان را...

آنچه برای من تلخ است برای آنها شیرین و آنچه برای من بلا باشد برای آنها مانند عسل است

 و اما دیدار یاران با معبودشان

زمان به وقت عاشورا...

در یکی از روزهای سرد دیماه 84 !

هواپیمایی که انگار از جنس بال ملائکه بود ، یارانی را آورد... به شهر ما !

به شهر شیران بیشه خمینی کبیر رضوان الله علیه

به زادگاه شهید مهدی باکری

به سنگر و مقتل شهید مهدی امینی

به دیار پاسداران مظلوم و عاشق عاشورایی دارلک

به منطقه شمال غرب....

اگرچه تمام مناطق جنگی جنوب و غرب ، حضور شبانه روزی ات را از یاد نبرده است اما تو را چه حکایتی دیگر است... نه فقط اینکه زادگاه مهدی باکری باشد ، نه فقط اینکه مدیون زحمات شبانه روزی ات باشد برای امنیتی که بدان برگرداندی نه فقط اینکه ...

حکایت شما با من ، آنجا دلنشین است که حزب کومله و دمکرات را آنگونه زمین گیر نمودی که هنوز خاطره این فتح الفتوح تو در ازهان مانده است

حکایت شما و شمال غرب اینجا خوب و به یاد ماندنی است که آخرین منزلگاه دنیایی ات شد و اگر چه موتور هواپیما از کار افتاد و چرخهایش باز نشد اما برایتان باند پروازی شد تا بهشت...

و خبر آن روز سرد زمستانی این بود (( تهران ، ارومیه ، جنت المأوی ))

اگرچه هنوز خاطره سخت و تلخ و جانکاه سقوط هواپیمایی که شما را به مهمانی شهدای شمال غرب می آورد را به خاطر دارم ، اما این را هم به یاد می آورم که در آن نیمروز سرد زمستانی که آمده بودید چگونه رستاخیزی به جان ذرات عالم افکنده بودید ... همه آمده بودند... همه شهداء ، همه سرداران بی نشان و بی ادعا ، همه عاشقان خمینی رضوان الله علیه ....

و آمدنتان آنروز در آن تابوتهای پیچیده شده در پرچمهای سه رنگ تفسیر عینی(( در باغ شهادت باز، باز است )) بود... و آن روز باران می بارید بر سر روی تشییع کنندگان و عزادارانتان و دلسوختگان ، همان هایی که هنوز خاطره تلخ عاشورای دارلک و حکی را از یاد نبرده بودند و قدرشناسان ، همانهایی که هنوز به یاد داشتند چگونه با جهاد شبانه روزی آذربایجان غربی و کردستان را امنیتی با یاد ماندنی بخشیدید ...

یادتان هست؟ همه آنها آمده بودند ، همه شهیدان و مشایعت می کردند ملائکه ای را که بال و پر باز کرده بودند زیر پاهای خسته و مجروحتان  در میان یوی اسپند و گلاب و عطر صلوات ...

یادتان باشد ای سردار، و ما فراموش نخواهیم کرد شما را حاج احمد کاظمی ، که همه عمرت به حسرت دیدار دوباره مهدی باکری گذشت . که همه عمرت به صدای محزون و مشتاق مهدی باکری وقتی پشت بیسیم صدایت می کرد و دعوتت می نمود به کنار دجله ، می اندیشیدی .که همه عمرت را از دوری حاج حسین خرازی گریه می کردی، و همه عمرت را آنگونه در دوری امام و شهدا سخت گذشت که به مراد و محبوبت ، مولانا و قائدنا الخامنه ای گفتی ((آقا دعا کنید خبر من را هم مثل شهید صیاد براتون بیارن...))

و یاران شهیدت، سردار سرتیپ پاسدار سعید مهتدی، سردار سرتیپ پاسدار نبی الله شاه مرادی ، سردار سرتیپ پاسدار صفدر رشادی، سردار سرتیپ دوم پاسدار حمید آذین پور، برادر پاسدار محسن اسدی ، سردار سرتیپ پاسدار خلبان عباس کروندی ، سردار سعید قهاری ، سردار یزدانی ، سردار الهامی نژاد ، سردار بصیری ، سردار سلیمانی ....

 

شهدای عرفه

 

 

  • سرباز گمنام