سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است


دل تنگ یک خلوت خودمانی ام! 

جایی که بشود فقط من باشم و خودت! 
جایی که بشود من از عمق وجودم فریاد بزنم...دستم را بالا بگیرم...و تو را به تمام داشته هایم قسم بدهم...
یا خَیرَ مَن خَلابِهِ وَحید... 
خوانده بودم 
مَن عَشَقَ 
وَ عَفَ 
ثَمَّ کَتَمَ
فَمَاتَ
مَاتَ شَهیدَا ...

این قلم می خواهد از تو بنویسد، می شکند ... همان شکستنی که دل وقتی می خواست از تو بگوید، شکست ...

مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ...

من زنده به نگاه تو ام....به کرمت...به بخشوده گی ات... 
سرمای این قلب یخ زده را رحمانیت و رحیمیت تو گرم می کند 

الهی ! مَن ذا اَلَذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَتِکَ فَرامَ مِنکَ بَدَلاً 

و من، این غریبِ بی همدم! تنها تو را دارم ای مهربان‌ترین مهربانان!
تنها تویی مرشد و مرادم و نیست غیر از تو مرا راهنمایی ...
چشمان خسته‌ام، تنها به دیدار تو روشن می‌شود و آرزوی دلم،‌تنها وصال توست ...

وَ إلَیکَ شَوقِی وَ فِی مَحَبَّتِکَ وَلَهی وَ إلَی هَوَاکَ صَبَانَتی

کی دست بر قلبی که به عشق تو می‌تپد، می‌گذاری و سوز سینه‌ام را مرهم می‌نهی؟
الهی.. یا الهی یا الهی ....
دلی که سرمستی می‌خواهد ... پروانه شدن می‌خواهد؛ در آتش سوختن و از خود چیزی بر جای نگذاشتن ...


به غل و زنجیری که بر دست و پایم زده ام، نگاه می کنم ...
چه زنجیری است، این زنجیر و چه غلی است، این غل ...
چه کرده ام من با این دل عاشقم؟ ... پاسخی نمی یابم برایش ... دلی که عاشق رفتن بود و رسیدن ... شدن و ماندن ... حالا چه مانده از این دل برای من؟ ...
دلم عاشق بود... می گفتمش در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟... 
دلی که وصل را می طلبید با هر ذره اش ... حالا چه مانده از این دل؟ ... بشکند دستی که دستش را گرفت و سر به هوایش کرد ...
می گفتمش اگر نشدنی بود، چرا عده ای شدند؟ ... چرا من نشوم؟ ... اگر نچشیدنی بود، چرا عده ای چشیدند؟ ... چرا من نچشم؟ ... اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟ ... چرا من نبینم؟ ... اگر نرسیدنی بود، چرا عده ای رسیدند؟ ... چرا من نرسم؟ ...
دیده بودم آخر که شعله ای که زبانه می کشد، نوری بر می افروزد، آتشی سر می کشد، قلبی مشتعل می شود و سینه ای آن میان می سوزد ...
می خواستم شعله ای زبانه بکشد، نوری برافروزد، آتشی سر کشد، قلبم مشتعل شود تا در میانش سینه ام بسوزد ... چه مانده امروز از این خواستن ها برایم؟ ... چه کرده ام من با خودم؟ ... چقدر دور شده ام ... دور ... دور ...
وای بر من که خواندم ... وَ اَمّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبّه و َ نَهی النَّفس عَن الهَوی... و عمل نکردم ... 
وای بر من که خواندم ... وَ مَا اُبّرئُ نَفسی إنَّ النّفسَ لَامَارَةَ بالسُوء إلا مَا رَحمَ رَبِّی ... و گوش نکردم ...
دلم بی قرار است امروز ... احساس عطش می کند ...دلم ترک خورده است ... تشنه بارانم ... تشنه باران ...
از همه دل بریده ام، نشسته ام به پای تو
غریب این جهان بود هر که شد آشنای تو
در این گرداب پر هیاهو، در این اسارت نفس، در این تلخ کامی های زمینی ... این دست را بگیر که خالی آورده ام بر در خانه ات ... پیمانه ام را تو پر کن ... با لطف و جود و کرمت ...

--------------------------------------------------------------------------------------------------------
نجوای شبانه :
این نور را اگر می خواهی که به دلت بتابد، اگر احساس عطش می کنی و اگر تشنه بارانی، فقط باید بخواهی ... امتحانش هزینه ای نمی طلبد از تو ... بسم الله ... یک بار سر به سجده بگذار و فقط به او بیندیش ... و دیگر هیچ ...

أنتَ الَّذی لا إله إلاّ أنت؟ 
أنتَ الَّذی لا مَعشُوقَ سِواک؟
أنتَ الَّذی لا مَعبُودَ سِوَاک؟ 
أنتَ الَّذی لا إله إلاّ أنت ...

گاهی اوقات باید کف اتاق یه سجده درست و حسابی بری بگی خدایا من چی دارم ...
هرچی دارم از شماست منو به نعمت هایی که بهم دادی متکبر نکن...



  • سرباز گمنام