سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است


  باز هم شب دارد سحر می شود و بغضم شکست ......  

چقدر باشکوه است که در لحظات آغازین روزی که بسیار شبیه یوم الحسین علیه السلام است روزی که عاشورای سید مرتضی آوینی  و  امیر سپهبد صیاد شیرازی  است...

 از شهداء و خصوصا شهدای گمنام بنویسم و در این بین شمیم گلهای یاس بپیچد در سطر به سطر نوشتار و بیداد کند واژگان غریب ندبه و آل یس! گفتم غریب و بغضم شکست! تو چطور؟!  

عجب سوالی!

مگر می شود در ایام منتسب به شهادت دردانه خدای تعالی؛ زهرای مرضیه سلام الله علیها باشی و روز زیارتی حضرت یار هم از راه رسیده باشد و دلتنگ مولایمان عج لالله فرجه هم باشی و سالگشت ساعات پیوند خون عاشورایی سید مرتضی و امیر صیاد شیرازی با ثارالله علیه السلام هم باشد و... بغضت نشکند؟!

 بغضت می شکند و همهمه خاموش کلمات بیچاره ات می کنند و در می مانی کدام کلمه و کدام جمله و کدام معنا و کدام تعبیر و مفهوم را به کمند قلم زمین گیر کنی و آنگاه دلت را پرواز دهی!

 شاید مثل تمام لحظات از این دست گویاترین جمله، جمله به یاد ماندنی امام خامنه ای باشد برای توصیف حالت که با خودت زمزمه کنی و تا سپیده دم بباری... که « مولای ما، سید ما، آقای ما؛ دعا کن برای ما …»

 قلم سالک بی مناسبت می نویسد، چرا که عاشقانه به میعاد شهیدان می آید اما نمی توان بی تفاوت بودن به ایام الله و به شعائرالله که ربّ العالمین امر بر تکریمشان داده است 

« و  من یعظّم شعائرالله فانّها من تقوی القلوب... حج/ 32 » و قلم سالک را عهدیست با سید آل قلم که با تقوا بنویسد! ...

این روزها که دگرگونه تر می اندیشیم با خود می گوییم آن همه از شهیدان گفته اند و نوشته اند وا ین همه از شهیدان می گوییم و می نویسیم و به یقینیم که آنان رستگارانند و می پرسیم که ما از ورای این دقایق روزمرگی چگونه می توانیم به ساعت رستگاری برسیم؟! به ساعتی که اتفاقات دگرگونه ای رخ می دهد و به قول سید مرتضی به کربلای وعده داده شده اش برساند...

 می گویم که باید فکری به حال خودم کنم! و با خود می گویم :  تکلیف چیست؟  

 و از خود می پرسم که راه کدام است و بیراه کدام... و می خوانم باز هم در وصف این زمانه دگرگون که:

 « یاتی علی الناس زمان همّهم بطونهم و شرفهم متاعهم و قبلتهم نسائهم »  

عجب! مگر اینگونه نیست؟! مگر این نیست همان زمانه ای که همّ و غم آدمیان شکم آنها و شرفشان تجملات زندگی و...؟ ( دیدگانم پر شده است از نانوشته ها!!!)  می گویم: پس چه باید کرد؟ !... 

و اینجای راه و این لحظه حیرت ماست که آرمان کلان امام روح الله  بفریادم می رسد! ... و اینگونه می شود که باز هم با مناسبت و بی بهانه دلم هوای شیدایی از سر می گیرد... آخر دل من عمریست که شیدای مسیحاست و هر شبانگاه و هر سپیده دم این شیدایی را تازه می کند تا جانی دوباره دهد به من در این وادی وا نفسای هم و غم ....!! تمام دارایی من و شما سید و مولای ما امام خامنه ای است و این درسی بوده که از معلم ثانی عالمین آموخته ایم که فرمود 

« لکل شی ءٍ جوازٌ و جوازُ الصراط حبّ علی بن ابیطالب علیه السلام »

 و امروز تنها باقی مانده هداة مهدیین علیهم السلام مهدی موعود عج لالله فرجه است... و این باوری است  که در راهش خون پاکترین جوانان سرزمینمان  را به پایش داده ایم. باز هم شب دارد سحر می شود و ما  « بسم ربّ الشهدا…  » گویان از خودیت خود می گذریم و دل  به زمزمه های حیرت افزای مولای شب و نخلستان و تنهایی می سپاریم و آرام می گیریم...

 «... آه من قله الزاد... و طول الطریق... و بعد السفر... و عظیم المورد ... » آرام می گیریم آن هم با کلماتی که می باید طوفانی کنند جانمان را!  ... 

روزگاری چقدر مشتاق آن بودیم این دل پریشانمان که مثل جویندگان جنت المأوی که در خاکهای تفتیده جنوب پاره های پیکر اصحاب امام عشق می جستند و زمزمه های زینبی (س) می کردند که « من حسین گم کردم اینجا... حسین »  جنت المأوی بجوییم و حسین بیابیم!!  

در به در دنبال ردّی و نشانی و آیتی از حسین علیه السلام آمده ایم و اینک به بوی سیب که شنیده ایم در غروبهای دلتنگی خویش... 

آن همه دلتنگی خویش که به اضطرار زینب (س) متصلمان کرده است... آرزومندان لحظه ای هستیم که بغض هزار ساله از جراحات کربلا بشکند و شیدایی ما به اوج برسد و از دست امام حسین علیه السلام جرعه آبی بنوشیم وآنقدر بنوشیم و بنوشیم و بنوشیم...

شاید این عطش هزار ساله قلب داغدارمان فرو نشیند و آرام گیریم! هر چند وقتی که از عطش و امام حسین علیه السلام بگوییم محال است که آرام بگیریم ! محال می شود آرام گرفتن اما به مستی می توان دمی آسود! ندیده ای لبخند شهیدان را؟ به عکسهاشان خوب بنگر! همه یک لبخند باشکوه زیبا دارند که به من و تو و دنیا و اهلش خندیده و رفته اند! چه زیباست این لبخندها...  

من از شراب محبت اینان و از رؤیت قهقهه عند ربهم یرزقونشان مستم!  آنها به وصال رسیدگان و روزی خوران کرامت یارند و در شادی این وصال قهقهه کنانند و آن وقت من مستم! چرا چنین نباشد، حال آنکه خسته و دل شکسته از این وای وانفسا می آیم به طوافشان؟! از پای افتاده می آیم و بارقه های لطف نگاه شان نجاتم میدهند و دستگیری ام  می کنند  و بشارت از اشارت « و ان الراحل الیک قریب المسافه» می گیرم و حسین خود را می جویم در عالم!   ما هزار سال است که حسین گم کرده ایم در عالم و هزار سال است که غروبها دلتنگ از غم های زینب الصبور سلام الله علیهاییم...

 و همین غروب و غم و دلتنگی و شراره های آتش قلبمان به امام حسین علیه السلام شهادت خواهند داد روزی و ساعتی به شیدایی من و شما. باز هم شب دارد سحر می شود و می اندیشم به باوری که چونان قبله نمایی راه نشانم می دهد و آنگاه که گرفتار ظلمات می شوم دلم را به آسمان سوق می دهد و چون آسمان را نظاره می کنم ستارگان تابناک) راه شهیدان) را می بینم .... و دلم ثابت می گردد که راه را درست آمده ایم و سیدنا علی الخامنه ای؛ همان مسیحای ماست که حجت همه باورهای روشن و آسمانی ماست... و بهتر که به آسمان می نگرم ستارگان راه همین را مهر تأیید می زنند و به شوق و محبت حالی بر من غالب می شود که حنجره هزاران شهید می شویم و فریاد می زنم  که «  تمام دارایی ما مسیحاست... » 

فریادی که در گوش زمان و زمین می پیچد و من را به آن خو نهای عاشورایی به ثار الله پیوسته اند متصل می کند (انشاء الله ) باز هم شب دارد سحر می شود و مهر مسیحا می رهاندم از هر چه خود و غیر...  

 چو عشقا فتاد خالص، سنگ را دل نرم می سازد/  کسی پروانه را مانع نمی گردد ز محفلها 

باز هم شب دارد سحر می شود و ما به بغضی شکسته غربت هزار ساله را ورق می زنیم و در کلمات مقدس، خویش را گم می کنیم...

شاید روزی پیدا شویم و شاید روزی به مانند شهدا خصوصا شهدای گمنام به راه عشق مسیحای خویش وضو در خون کنیم و نماز عشق بخوانیم.... بیا به رسم و عهد مألوف شبهای میهمانی شهدا، هزار در هزار بخوانیم به سمت وادی بلا، به آن جانب که آهوان و غزالان بیتابانه گردن م یکشند به راه عزیزی، به آن سمت که از هر گوشه اش گرد می خیزد، به آن سرزمین تفتیده بلاخیز مقدس،...

 بیا به رسم دیرینه خویش، به آن سمت هزار در هزار بخوانیم

 « صلی الله علیک یا اباعبدالله ... صلی الله علیک یا اباعبدالله ... صلی الله علیک یا ابا عبدالله ... » 

 بیا بخوانیم هزار در هزار؛ با آنکه یقین دارم آرام شدنی نیست آنان را که دلی در گرو مهر مسیحا دارند، تا آن روز که هستی به راه عشق دهند... باز هم شب دارد سحر می شود و از ظلمت خویش و روشنای شهداء متحیرم و چشم انتظار  و منتظر راز خداوندی...!  

میان نور و ظلمت التیامی نیست، حیرانم / که چون پیوست جان آسمانی با زمینی ها.. .  

غریق عشق بر گرد سر هر قطره می گردد/ که ماهی را بود هر موج های محراب در دریا...  

ورق گرداند پرواز نشاط از دفتر بالم/ به چشم انتظار افتاد دوران پریدنها....   

  • سرباز گمنام