سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

سید شهیدان اهل قلم

شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۰، ۰۶:۰۲ ب.ظ

 

شهید اهل قلم

چند سال است که به این کلام تو دلخوش کرده‌ام که؛ ای شقایقهای آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد. آیا آن روز نیز فرا خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟ هرگز گمان نمی‌کردم که خطاب تو قرار گرفتن تا به این اندازه سخت و دشوار باشد و بلبل شهادت سرایت بایدآنقدر بسوزد و غربت و درد و رنج و حرمان امانش را ببرد که ناخودآگاه سرود شهادت بسراید، بی‌آنکه خود تلاشی بکند... بل آن غربت جانسوز او را به نالیدن و تکاپو وادارد، بسوزاندش، خاکسترش کند، و لاجرم سرود شهادت سروده شود؛ شاید همان سرود که تو خواسته‌ای و وصیت کرده‌ای... 
تو از حکایت شقایق‌های آتش گرفته گفتی.
از آنان که با داغ زاده می‌شوند و سرخی گلبرگهایشان نه از روی طبع و طبیعتشان است، از آنان که داغ شهادتشان جگرت را به آتش کشید، از آنان که آنقدر واله و شیدای حق بودند که تو را نیز واله و شیفته خود نمودند و سرانجام با خود بردند، از آنان که دوری‌شان را تاب نیاوردی و بالاخره به جمعشان پیوستی... 
و من هم با تو درد دل میکنم :
تو که سالهای سال است با سطور نوشتار عاشورایی‌ات و با نقل قصه شقایقهای آتش گرفته جگرم را سوزانده‌ای و دلم را به آتش کشیده‌ای و بی‌تاب و بیقرارم کرده‌ای و همنشین رنج و حرمانم نموده‌ای، بگذار من هم بگویم تا شاید از نقل حکایت من هم آتش در دل پاکت افتاد و دلت به رحم آمد و دعایی کردی چون دعایی که شقایقهای آتش گرفته در حقّ تو کردند، شاید آه سوزان و جگرسوز من و اشکهای

بیقرار و طاقت‌فرسایی که امانم را بریده، دل رئوفت را به عنایتی و گوشه چشمی واداشت، شاید دلت سوخت، خدا را چه دیده‌ای؟! 
می‌گویند در فصل بهار، آن جا که گلهای محمدی تازه می‌شکفند و بوی عطرشان عالم را مست می‌کند در کوچه باغهای عطرآگین‌شان بلبلانی، شب تا سحر را ناله زده و عشقبازی می‌کنند، تا خود سحر بیدار می‌مانند و سرود عاشقی سر می‌دهند و می‌گویند صبحها که از کوچه باغهای معطر گلهای محمدی بگذری، جسد بسیاری از این بلبلان را خواهی دید که جان سپرده‌اند به جانان... 

سرباز گمنام

 

مرا بلبلی بدان که هر شب تا صبح به پای گلهای معطر داغدیده و آتش گرفته ناله می‌زند و کسی از حال و روزش خبر ندارد إلا خدا... و ناله‌هایش در دل شقایقهای آتش گرفته اثری ندارد که؛ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟ داغی که بر دل خونینت بود در دل من اثر کرد ، «آتشی بیرون جهد از بال او/ بعد از آن آتش بگردد حال او» و دیگر تنها بلبلی نبودم که به سیاحت باغ و عشقبازی گل آمده باشم بل سراسر دلی خونین بودم که به تماشا سوخته باشد. 
سید جان ، اینک سراپا داغم، خونین و داغدار و نشان از سوختن بر هر زخم و جراحت دارم . قلم نمک‌گیر دستهای بزرگوار و مهربانت شده است. سید ، قوسی از ردّ نور، از عبور تو بر این خاک منجمد هنوز به جای مانده و یک وجب مانده به آنجا که دیگر ما را به سادگی بدان راهی نیست، هنوز این ردّ پا دیده می‌شود. 
حیف که دیگر از یک وجب مانده به آنجا کسی را به راحتی راه نمی‌دهند... همان طور که پیش از این راه نداده‌اند... تو همچون سایر اولیای حق یک استثناء بودی که تا بطن و متن قتلگاه شهدا می‌رفتی... راهت می‌دادند، اما، ما را با این انجماد و ظلمت راه نمی‌دهند 
مگر آنکه تو شفاعت کنی و از آبروی خود خرجمان کنی و ما به اراده خویش قدمی بر خود گذاریم.
آه از درک! سید و امان از فهم ، مخصوصاً اگر بفهمی و نتوانی دست یازی «تو می‌فهمی» حال ما را در این فهم غریب و دست نیافتن عجیب «من مشتعلم» 
از اشتعال تو، آن روز که روز سوختن تو بود و روز میلاد من! از آن لحظه که دم ِ پر کشیدن تو بود و دم ِ برخاستن از خاکسترت برای من! چقدر عجیب است! چه می‌تواند باشد پاداش اخلاص آنان که آتش غیرتشان به معشوق آن سان آنان را سوزانده که از این سوختن گداخته و پاک شده‌اند و برگزیده گشته‌اند؟ 

هیچ عجیب نیست که تو از آن طیفی که سالهای بسیار باید تا یکی‌شان پا به عرصه وجود ‌گذارد و این است سرّ آنکه حضرت آقا تو را «سید شهیدان اهل قلم» نامید. باید دید اهل قلم کیانند که شهیدانشان از دیگر شهدا متمایز و برجسته است.
باید این نامگذاری تعبیر گردد ، باید رسالت قلم را شناخت، باید پی به این راز برد... 
برای من، یاد و نام تو، مصادف است با یاد قتلگاهی که لحظه دیدارمان بوده و آن دم که به تو رسیده‌ام، لحظه آشنایی و دیدار، لحظه جدایی نیز بوده است و خیلی طول می‌کشد تا این تکه آینه شکسته، از غبار صاف و ساده گردد و تجلی تمام ِ آینه شود...
... گزافه نیست که در تمام عمرم تو را پدر نامیده‌ام چرا که تو، اصل و ریشه و اصالت من هستی... 

یادت هست سید؟ و چقدر عجیب، مگر ممکن است یادت نباشد؟! تو هنوز با آن دم می‌زیی، زیستنی طیبه و جاودانی و آنجا، چقدر پاک بود، چقدر آرام، خلوت ، شیرین و چقدر دلنشین که ذره ذره خونت مقابل چشمهای خودت زمین قتلگاه را سیراب کند و تو در مستی بی‌نظیری غرقه گردی! یادت هست برایت سوره قدر می‌خواندند، اما جز خودت کسی نمی‌شنید! 

و تو در لیله القدرت بودی، و قدرت چه زیبا به قدر یار الصاق یافته بود، چقدر وحشتناک زیبا شده بودی!
از خونت که به زمین می‌چکید و جاری می‌شد و بعد جریان شد و جاری گردید ذره ذره از هر ذره خونت، ققنوسی برمی‌خاست، یادت هست؟

------------------------------------------------------------------------------------------------------

خدایا، به ما بی‌معرفت‌ها معرفت بده! به ما  برات بده، برات قبولی زیارت. برات کربلایی شدن، و یا حتی شهید شدن... که در باغ شهادت، باز باز است...

خدایا، مخواه که اسیر خواهش‌های «تن» شویم و دلخوش به واژه «من»...

 

  • سرباز گمنام

نظرات  (۷)

اگر دیر آمدم مجروح بودم ...

بالاخره آپ شدم

هاشمی بدون مصلحت
مدار 33 درجه در خاور میانه
مدیریت جزیره ای
شهید اوینی

همت بر این بود که بر مطالب کار شود و این مطلب هم نیز سخت تلاش شده، هدایت گر این تلاش ها باشید
ردیه 2 : "سیاست ما عین دیانت ما نیست, دیانت ما عین سیاست ما نیست"

--------------------------------------------------------------------------------
مطلبتون رو خوندم
موفق باشید
او خواهد آمد و شهیدان باز خواهند گشت و آوینی فتح نهایی را روایت خواهد کرد.
التماس دعا
سلام علیکم همسنگر!
جملاتت خیلی عمیق بود!! احسنت!
میدونی چرا؟! چون نمک نشناسیم! چون غافلیم! چون نامردیم!

-------------------------------------------------------------------------------------
خدایا، به ما بی‌معرفت‌ها معرفت بده تا بهتر تو رو بشناسیم و در راهت قدم برداریم
سلام وخسته نباشید

واقعا الان است که جای خالی آوینی ها احساس می شود حالا که هر فمنیسم و

بی دین و...عاری ازهر گونه دلسوزی واعتقادوبا نا سپاسی از شهدا اراده می کند

فیلم می سازد ومجوزهم می گیرد ودر صدا وسیما هم از

اثر سخیفش دفاع میکند...

موفق باشید
  • بغض و کینه انقلابی
  • سلامممممممم

    ما رو لینک نمیکنید؟؟

    ----------------------------------------------------------
    سلام بزرگوار

    شما در حال ارتباط قرار گرفتید
    سلام
    به روزم

    ---------------------------------------------
    به ندایتان لبیک خواهم گفت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی