سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

  • سرباز گمنام
ماندیم دلشکسته و با درد ساختیم
بی تو ز خود گریخته و در خود گداختیم
با هر نفس نشسته و در هم شکسته ایم
صد چشمه خون گریسته و رنگ باخته ایم
روزی که خاک با تو به خلوت نشست ، ما
بر گوش هوش سیلی غیرت نواختیم
خون می خورد به یاد اشارت چشم تو
تیغی که زیر پرچمت ای پیرآختیم
بر شانه های شرم فرو ریخت قلبمان
ای کاش درد های تو را می شناختیم
  • سرباز گمنام

شب بود. از فرط خستگى به خواب رفته بود. ظاهراً که همه بچه ها خواب بودند. چشمانم که سنگین شدند و خواب وجود را ربود، بناگه خود را درون یک شیار در همان منطقه فکه دیدم. یعنى ظواهر امر نشان مى داد که فکه است. دست بر قضاء آن روزها به خاطر درد و ناراحتى اى که در کمرم داشتم، همیشه یک چوب دستى مثل عصا دستم مى گرفتم. در عالم خواب همان چوب در دستم بود و داخل شیار قدم مى زدم.

 
  • سرباز گمنام
_ یادت هست آن روزی را که صدایت زدم ، آن روز در اوج بودم ، آسمان تنها دیوار بین ما بود 
ومن بی صدا از درون فریادت زدم .
 
یادم هست که با خود گفتم :
 
" این آخرین باری ایست که صدایت می کنم "
  _ یادم هست که دیگر تحمل دیدن دستان پینه بسته مادر و چشمان سرخ خواهرم را نداشتم ، مادری که همه
کسم بود و خواهری که تنها مونسم ،می دانستم که تو می دانی از چه می گویم! تو چقدر دل رحم بودی که
طاقت قهر نداشتی !
  _ نمی دانم چند شب بعد بود که تو آمدی ، در رویا بود یا بیداری نمی دانم ، اما خوب یادم هست که بیابانی
بود سرد تاریک و تو آمدی خسته از راه ، چهره ات پر از نور خدا بود وچه زیبا بود طنین گرم صدایت ، اما دستانت
خسته از انتظار ، چقدر خسته تر از من بودی ، از خودم خجالت کشیدم .
ونگاهم تنها زبان من بود و با تو گفتم از ناگفته ها و بعد تو خندیدی و خنده ات انگار گره از دردم باز کرد نفسی
راحت می آمد و می رفت ، حیف که وقتی جشم باز کردم تو رفته بودی! 
 
مولایم 
 
_ حالا یادت برایم همه چیز است ، حضورت را حس می کنم و می دانم که تو هستی ،پناه من و مادر و خواهر . 


به امید آن روزی که دوباره جشمانم به جمال
زیبایت روشن شود، روزها را خواهم شمرد
 

 


  • سرباز گمنام

خدای من
گناهان بر من جامه ذلت پوشانده
و دوری از تو لباس نداری بر تنم دوخته
قلبی که حرم تو بود وبا تو نفس می کشید بخاطر گناهان و جنایاتم مرده است
پس زنده کن قلبم را با توبه
ای ارزوی من
از خواسته من
به عزتت قسم که به جز تو کسی رانمی یابم که مرا عفو کند
و کمر شکسته ام را مدد کند
من با خضوع در خانه تو امدم
اگر مرا برانی به چه کسی پناه ببرم
پس وای بر من
بر کردارم
با تگاهی ه مناجات خمسه عشر امام سجاد روحی له فدا

  • سرباز گمنام

نمی دانم این روزها با افق کدام ولایت است که روزه می گیری...؟

نمی دانم با اذان کدام شهر افطار می کنی...؟

نمی دانم نماز و راز ونیازت، کدام زمین خدا را سربلند می کند...؟

نمی دانم کجا برایم استغفار می کنی...؟

همین قدر می دانم که پدرمان، علی(ع)... فرمود: انا صلاه المومنین وصیامهم...

همین قدر می دانم که به اذن نگاه توست

 سحر و افطارم...

 قیام وقعودم...

این ماه از صدقه سر خودت...

مرا عوض کن...

مرا عوض کن...

پیش از آنکه دیگر به کار نیایم...

آقا! من اگر به کار تو نیایم، چه حاجت به بودنم....؟

مرا عوض کن!

فقط برای خودت..

 

 

  • سرباز گمنام

 

نخل‌ها هنوز ایستاده‌اند تا مقاومت را به رخ تاریخ بکشند، کارون همچنان جریان دارد تا رفتن و پیوستن را متجلی سازد.

نخل‌ها هنوز ایستاده‌اند تا ما بدانیم مردان و زنان این سرزمین چگونه از خود عبور کردند...

نخل‌ها بیدارند و از راز و رمز شب، سنگر و سکوت و ستاره می‌گویند، نخل‌ها ایستاده‌اند، خدایا ! فردا چه خواهد شد...

خدایا چه می‌شود اگر خورشید بر سرزمین‌ طلایی "خرمشهر" فرود آید و بر دستان زنان و مردانش بوسه زند، سزاوارست اگر ماه بر پیشانی این سرزمین سجده کند.

خدایا سزاوارست اگر ستاره‌ها یکی یکی بر زمین آیند تا در برابر عظمت فرزندان این خاک کرنش کنند.

روبروی مسجد جامع خرمشهر، ایستاده‌ام چه رازها در خود دارد و چه سکوتی که سرشار از ناگفته‌هاست، چه ایثارها به یاد دارند، احساس می‌کنم دیوارهای مسجد نیز خاضعانه در برابر صبوری دادن سرزمین آتش و خون تعظیم می‌‌کند.

چه عظمت باشکوهی، ‌چه لحظه فراموش‌نشدنی، و چه لبخند زیبایی است که روز و آفتاب بر شهیدان روا می‌دارند. چه زیباست شکوه باران که قامتش را برای شهیدان خم می‌کنند.

خدایا! کجایند آن مردان به ادعایی که از نور هدیه می‌چیدند.

کجاست فریاد الله اکبر مردان خدایی که قلب دشمن را می‌شکافتند.

خدایا! صدای گلوله رانشنیده‌ام، صدای زوزه خمپاره رانشنیده‌ام.صدای سوت نارنجک را نشنیده‌ام، رد گل آلود پای دشمن را ندیده‌ام اما به یاد دارم غارت خانه و کاشانه مردم را ... چگونه می‌توان از ناجوانمردی سیم‌های خاردار و میدان مین نگفت.

چگونه می‌توان کتاب تاریخ را بست و نگفت که دشمن چگونه به خود اجازه داد شهری را ویران، مادری را منتظر و فرزندی را از خانه‌اش بیرون کند.

چگونه می‌توان آرام نشست و بر سوگ "لاله‌های سرخ"‌با باران همراه نشد.

خدایا!

این قطار قدیمی در بستر موازی کدام تکرار خواهد ایستاد ... نکند توقف و ماندن ما بهانه‌ای برای سوار شدن بر قطار تکرارها ‌شود و ما غافل از شهدا فقط تصویر آنها را قاب و طرح جاده‌ها ببینیم. چقدر فاصله افتاده بین ما و خرمشهر...

اما نه! انگار همین دیروز بود که نخل‌ها هم، آهنگ رفتن داشتند و لحظه‌های پر از دوست داشتن در تمام زمان جاری بود و همه در جستجوی شهادت!

رفاقت بود و رفاقت و رقابت معنا نداشت...

خدایا! چگونه می‌توان این همه عظمت را فراموش کرد که تاریخ در برابر آن سر تعظیم فرود آورده است.

نمی‌توانم از سربازی نگویم که زمان را با سرعت نگاهش می‌کاوید، ‌آخر صدای کودکی از زیر آوار به گوش می‌رسید و آنسوتر ... خمپاره بود و آتش!

سرباز نیز در کمین لحظه‌ای برای نجات! زمان را جستجو می‌کرد و لحظه‌ای از کودک چشم بر نمی‌داشت ... مگر باران وقت باریدنش بود!

خدایا! حال چگونه می‌توان از جلال و شکوه شب‌های "مسجدجامع" نگفت و دم نیاورد. چگونه می‌توان در برابر بزرگی مردان و زنان این سرزمین سکوت کرد و هیچ نگفت! مگر می‌شود؟ چگونه می‌توان در قطار قدیمی تکرار در خطوط موازی ماندن و رفتن، در جا زد و در برابر مردمی که به زیبایی ایستادند، ساکت ماند!

خدایا! به من ارزانی دار آن توانی را که بتوانم جاری کنم آنچه را که گذشت.

اکنون صدای نیایش‌های محمد‌،‌بهنام ، سجاد و.. است که در کوچه‌های خرمشهر جاری و ساری است.

خدایا! چگونه می‌توان از بال کبوتران که التماس رفتن داشتند، نگفت و پروازشان را نستود. به یقین هیچ کس نمی‌تواند از این عبور کند که در هیچ سنگری نشانی از "ورود ممنوع"‌نبود و خط سادگی خط همه عاشقان این سرزمین بود...

نمی‌توان از این گذشت که نوجوانی به مادرش التماس می‌کرد "خرمشهر" تنهاست، باید بروم، رفت اما ماند و جاودانه شد...

چگونه می‌توان از "بهنام محمدی‌" نوجوانی که با تمام وجودش با تمام ایمان و اعتقادش از سرزمین و آرمان‌هایش دفاع کرد بی‌آنکه ادعایی کند ... نگفت. باید اور ا ستود که پرواز پرنده ستودنی است.

او "آزادی" را نثار دست‌های ناتوان پیرمردی کرد که در پشت نگاه سراپا مهربانی‌اش تنها دارایی‌اش را هدیه داد.

او "شجاعت"‌را نثار مادری کرد که تنها امید زندگی‌اش را تقدیم کرد.

آری! چگونه می‌توان سکوت کرد و نگفت که 45" روز " مقاومت یعنی شکستن دشمن، یعنی عشق و ایمان، یعنی اعتقاد، یعنی رستن از اسارت دنیا و پیوستن به حق ... آ‍زادی به معنای مطلق کلمه!

با تمام وجود،

تنها می‌توان گفت "خرمشهر را خدا آزاد" کرد...

و تنها می‌توان گفت: ای جاده‌های سخت ادامه، ما را لیاقت رفتن نیست...؟

 

  • سرباز گمنام

فردا وقت بیدار شدن

نبض می زند زمان می نالد

 جهان میبند فریاد ناله غزه را

  بیدار شو بیدار شو

 یک لحظه به حرمت صدای وجدانت بیدار شو

 بیدار شو می زنند عشق  و می کشتند عاشق وطن را به چه جرمی

 بیدار شو یک لحظه جهان بیدار شو

 می تازد اسرائیل بر جان ملتی عاشق

 بیدار شو غاصب می تازد جان می ستاند

 بیدار شو جهان  فردا  بیدار شو

 مثل ایران بیدار باش جهان  ببین فریادمان را

 جهان بیدار باش بگو مرگ بر اسرئیل غاصب

جهان بیدار  باش ببین سوغات سفر بوش به خاورمیانه را

 نابود باد اسرائیل

  • سرباز گمنام
مسأله حجاب و مَحرم و نامَحرم و نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه عفاف در این بین سالم نگهداشته شود.

 

*- حجاب، ارزشى است منطبق با طبیعت انسان.

 

*- مسأله‌ى حجاب، یک مسأله‌ى ارزشى است.

 

*- یکى از مظاهر معنویت که غرب هیچ‌وقت با آن سر سازگارى نداشته و ندارد، حجاب است.

 

*- ما حجاب را لباس «مشارکت اجتماعى» زنان مى‌دانیم.

 

*- حجاب، یکى از وسایل امنیت است، . با حجاب زن مسلمان، هم خود زن مسلمان امنیت پیدا مى‌کند و هم مردان مسلمان امنیت پیدا مى‌کنند.

 

*- حجاب، یکى از آن احکام برجسته‌ى اسلام است.

 

*- حجاب شرم در میان زن و مرد، فطرى انسان است. این، نظر اسلام است. موضوع حجاب هم که اسلام روى آن تکیه مى‌کند، مظهرى از همین اساس بسیار عالى و مهم است.

 

*- اسلام در باب حجاب پوشش را معین نکرده، مقصود را معین کرده. مقصود این است که دیدار زن و مرد و ملاقات طبیعى آنها به‌صورت روزمره تبدیل نشود به یک عامل تحریک‌کننده، این هدف است.

 

*- چادر، حجاب منحصر اسلامى نیست. غیر چادرى هر نوع حجابى داشته باشد، با حجاب است و هیچ فرقى هم با چادرى ندارد. البته ... چادر حجاب پوشنده‌ترى است.

 

*- ما معتقدیم که چادر، بهتر از اشکال دیگر حجاب است؛ یعنى حجاب را چادر بهتر حفظ مى‌کند.

 

*- اگر سلیقه‌ى من را سؤال کنند، من چادر را بر هر حجاب دیگرى براى زن ترجیح مى‌دهم.

 

*- به نظر ما کاملترین و بهترین نوع حجاب همین چادر است.

 

*- در محیط جامعه و در متن اجتماع، زن مسلمان داراى حرمت و شخصیتى است که مظهر آن حجاب اوست.

 

*- در قدیم در دوران باستان، زنانى که مورد احترام بیشترى بودند، با حجاب بودند. حجاب، علامت تکریم است.

 

*- ما که روى حجاب این‌قدر مقیدیم، به خاطر این است که حفظ حجاب به زن کمک مى‌کند تا بتواند به آن رتبه‌ى معنوى عالى خود برسد و دچار آن لغزشگاههاى بسیار لغزنده‌اى که سر راهش قرار داده‌اند، نشود.

 

*- مسأله‌ى حجاب، به معناى منزوى کردن زن نیست. اگر کسى چنین برداشتى از حجاب داشته باشد، برداشتش کاملا غلط و انحرافى است. مسأله‌ى حجاب، به معناى جلوگیرى از اختلاط و آمیزش بى‌قیدوشرط زن و مرد در جامعه است
  • سرباز گمنام
جواب : کلمه ى چادر واژه اى است پهلوى که به دو صورت «چادُر و چادَر»[1] به کار رفته و مترادف آن در زبان عربى، «جلباب»[2] و در زبان انگلیسى« [3] WRAPPER»است.
چادر باوقارترین و بارزترین نمود عینى پوشش زن مسلمان است که سراسر بدن او را مى پوشاند. این حجاب برتر ریشه در قرآن هم دارد. خداوند متعال خطاب به پیامبرش فرموده است:
(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لاَِزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً)[4]; اى پیغمبر، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که خویشتن را با چادر خود بپوشانند، که این کار براى آنها بهتر است، تا به عفت و حریت شناخته شوند و از تعرض و جسارت هوسرانان آزار نکشند; و خدا در حق خلق آمرزنده و مهربان است.
«جلابیب» جمع «جلباب» است و جلباب در کتاب هاى لغت معتبر، مثل لسان العرب، صحاح اللغة و معجم الوسیط، به «ملحفه» معنا شده است و ملحفه پوششى گسترده است که زن خود را در آن مى پیچد.[5] علامه طباطبایى در کتاب المیزان در ذیل همین آیه ى شریفه، جلباب را لباسى مى داند که زن با آن تمام بدن خود را مى پوشاند.[6] قبل از بررسى معنا و مفهوم جلباب، باید دید چادر رایج در بین زنان مسلمان و ایرانى چه نوع پوششى است و عناصر و مؤلفه هاى اصلى تشکیل دهنده ى آن چیست؟ با اندک تأملى مى توان گفت: چادر داراى دو مؤلفه ى اصلى ذیل است ....

 

  • سرباز گمنام