سرباز گمنام

دغدغه های بیسیم چی مجنون
طبقه بندی موضوعی

خدا...، اخلاص، کار براى مردم، کار بى منت، خادم مردم و........

 بارها و بارها این کلمات را شنیده ایم و با آنها بارها جملات زیبایى درست کرده ایم و بعضى ها این روزها به خورد ما داده اند، گفتند درحالى که آنها به این کلمات اعتقادى نداشتند و ما از کنار آنها گذشته ایم .

چه دنیاى خوبى مى شد اگر این کلمات در اعمالمان جا پیدا مى کرد . دنیایى مثل دوران دفاع مقدس ، دورانى که همه کار مى کردند و کسى دنبال نام نبود و رستگارى را در بى نامى جستجو مى کردند، دعاهاى آن روز ما با برخى دعاهاى امروز تفاوت ها مى کرد. آن روز دعا مى کردند که «خدایا بى نام و نشان مى خواهم به دیدارت بیایم ، «مردان آن روز وصیتشان این بود که بر سنگ مزارشان فقط و فقط با انگشت بنویسند «پر کاهى تقدیم به آستان الهى «، دیگر وصیت نوشت که حتى بعد از پرواز آسمانى اش بر مزارش حتى جمله اى با انگشت نیز ننویسند تا به مانند قبر بى بى زهرا(س) خاکى و ساده باشد و هنوز نیز مقدارى خاک، نماى مزار آن سردار شهید است .......

یادش بخیر آنروزها، که فرمانده را با یک بسیجى نمى توانستید تشخیص دهید ، بالاى سنگر فرماندهى زده بودند «فرماندهى از آن تو است یا حسین» 

یادش بخیر همه چیز مثل سنگرهامون خاکى بود . برخى از مدیران امروز معتقدند باید فاصله اى بین مدیر و مرئوس باشد .
دیروز سادگى یک مزیت بود و امروز برخى سادگى را عوام فریبى نام مى نهند ، فراموش کرده اند که انقلاب براى ساده زیستى بود و حضرت روح االله کوخ نشینان را بر کاخ نشینان ترجیح مى داد. حال چه کنیم که امروز برخى ها افتخارشان کاخ نشینى شده است. چه کنیم که برخى سفارش پیر دیارمان را فراموش کردند که همه را نهیب مى زد از تجمل گرایى و خوى دنیاپرستى . امروز برخى ها تا جایى پیش رفته اند که معنى آیه قرآن را نیز برعکس کرده اند آنجا که با دوست دشمنند و با دشمن دوست

.............یادش بخیر آن روزها ................
اما امروز خیلى فرق کرده است ، برخى ها به جاى معامله با خدا ، به دنبال مذاکره با کدخدایند ، برخى ها حاضرند تا به خاطر منافع سیاسى خود همه ارزشها و آرمان ها را معامله کنند و اتهام هاى بى شرمانه اى به نظام وارد نمایند !!
یادش بخیر آن نوجوان بسیجى که در چنگال بعثى ها اسیر بود و آزادى از چنگال دشمن را با توهین به امام خود معامله نکرد ، یادش بخیر آن شهید را که حاضر نبود متاع دنیایى را با اتهام به امام در ساواک معامله کند . 

دیروز دعوا بر سر پست نبود ، هرکس دیگرى را لایق تر از خودش مى دانست. اما امروز ! دعاى بعضى از ما این است که خدایا من را در نظرها خوب و بقیه را در نظرها بد قرار بده!!! بیایید دقیق تر به دنیاى امروز نظر بیندازید......

دنیاى اطراف خودمان ، دنیایى که هر روزه با آن مواجه هستیم ، برخى اوقات غصه مى خوریم و برخى اوقات نیز بى تفاوت از کنارشان عبور مى کنیم.

کوچکترین کار را باید بزرگ کنیم ، اخلاص کیلویى چند؟! اگر قرار باشد که همه کارها براى خدا باشد پس چگونه باید راى جمع کرد؟ گذشت زمانى که هرکس کارى مى کرد مخفى مى کرد تا خدا راضى تر باشد گذشت زمانى که رضاى خدا را بررضاى خلق اولویت مى دادند ، دیگر نام و نان مهم تر از اخلاص است . 
دیگر وقتى بنر هست، وقتى سایت هاى خبرى رنگارنگ هست، چرا نباید کوچکترین کار را با تبلیغات رنگارنگ بزرگ جلوه داد؟!
دیگر تا آرم داریم که نباید از آرمان سخن گفت. 
آرمان را باید خرج آرم و نام و نان کرد؛ چرا که هرچه آرم بیشتر مطرح شود ماندن ما در پست و مقام نیز بیشتر مى شود .چاره اى نیست دنیاى امروز اینگونه اقتضا مى کند!

همایش هاى گوناگون فرهنگى برگزار مى کنیم اما قبل از اینکه هدف ونتیجه برایمان مهم باشد این نام است که از اولویت برتر برخوردار مى شود ، آرم باید به چشم بیاید تا آرمان!
دیروزى ها دوربین خدا را همیشه بالاى سر خود مى دیدند و براى همین بود که کار برایشان شب و روز نداشت ، مهم نبود که بیشتر از وظایف محوله شان کار مى کنند ، ولى امروز اگر مدیرى کارهاى روزمره خود را انجام دهد، مدیرى موفق است ! و مى تواند سالها و سالها مدیر باشد 

امان از این آدمها .......
بازهم البته امید داریم ، امیدى به صفا و اخلاص برخى دیگر که همچنان به دنبال بى نامى اند در این دنیاى فانى ، تا شاید در محضر خداى رحمان در آن دنیاى باقى نام آنها ثبت گردد. در این سالهاى پس از جنگ نیز  هر جا خدایى کار کرده ایم و منیت ها را زیر پا گذاشته ایم ،نصرت الهى همراهمان بوده و دشمن را نا امید از شیطنت کرده ایم .
امروز به شدت به گفته امیرمان به کار جهادى که لازمه اصلى اش اخلاص است نیاز داریم به کارهاى بى منت و به دور از سیاه نمایى گذشته . امروز نیز مقتدایمان حکم جهاد داده اند ، ما امروز بیشتر از پیش به روحیه جهادى نیاز داریم ، روحیه اى که در آن «من» نیست و هرچه هست « ما» است

 ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کار براى شهدا یعنى کار براى خدا . این را وقتى مى فهمى که سال ها شیدایى ، کوى به کوى تو را کشانده باشد این سوى و آن سوى به دنبال فهمیدن معناى شهیدان ، پیدا کردن دستخطى ، عکسى ، نوشته اى ، وصیتنامه اى ... از شهیدى . این را وقتى مى فهمى که روزها و شبها را بروى دنبال شهید بگردى ، بخوانى و بنویسى ، هزار ایده و طرح و دلنوشته در ذهنت قلمى شوند و ... در آخرین ثانیه ها شهیدی چون ستاره سهیل بدرخشند در آسمان شیدایى ات و تو را بکشانند و ببرند با خودشان ... آن هم درست در روزها و شبهاى سختى که مى گذرانى و دچار حیرتى !

دعوت شهدا ، حساب دارد ، کتاب دارد ، میزبان های خوبی اند شهیدان ...

 

  • سرباز گمنام

السلام علیک یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)

ﮔﺎﻫﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﺩﻣﻲ ﺑﻲ ﻓﺮﻭﻍ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﺕ ﻭ ﻛﻮﺭ! ﻇﻠﻤﺎﺕ ﻣﺤﺾ ﺳﺮﺗﺎﺳﺮ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ. ﭼﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻛﺮﺩ! آﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮ! ﭼﻪ، ﻛﻪ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﻧﻮﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﺍﻧﻌﻜﺎﺱ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﻇﻠﻤﺎﺕ ﺑﺎ ﻃﺒﻊ ﭘﺴﺖ ﺑﺸﺮﻱ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﻓﻄﺮﺕ ﺍﺻﻴﻠﺶ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻇﻠﻤﺖ، ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ، ﺑﻪ ﻣﺮﻛﺰ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ. ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻲ ﻓﺮﻭﻍ ﻭ ﻇﻠﻤﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﻣﻴﺮﺍﻧﺪ!

ﻋﻼﺝ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺍﺳﺖ. ﻋﻼﺝ ﻭﺍﻗﻌﻪ، ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺑﺸﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ. ﻋﻼﺝ ﻭﺍﻗﻌﻪ، ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻓﻄﺮﺕ ﺍﺳﺖ. ﻋﻼﺝ ﻭﺍﻗﻌﻪ، ﻧﺴﺨﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

«ﻳﺎ ﺍﻳﻬﺎ ﺍﻟﺬﻳﻦ ﺁﻣﻨﻮﺍ ﺍﺫﻛﺮﻭﺍﷲ ﺫﻛﺮﺍً ﻛﺜﻴﺮﺍً ﻭ ﺳﺒّﺤﻮﻩ ﺑﻜﺮﻩ ﻭ ﺍﺻﻴﻼ»

ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎﻗﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ، ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

 ﺇﻥ ﺣﺪﻳﺜﻨﺎ ﻳﺤﻴﻲ ﺍﻟﻘﻠﻮﺏ

ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺣﺪﻳﺚ ﻣﺎ، ﺳﺒﺐ ﺯﻧﺪﻩ ﮔﺸﺘﻦ ﺩﻟﻬﺎﺳﺖ

ﻋﻼﺝ ﻭﺍﻗﻌﻪ، ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﻌﻜﺎﺱ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﻛﻨﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﻏﻔﻠﺖ ﺍﺳﺖ. ﺍﺩﺭﺍﻙ ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺑﺎﻃﻨﻲ « ﺫﻛﺮ ﻛﺜﻴﺮ » ﺍﺳﺖ. ﺍﺣﻴﺎﻱ ﻗﻠﻮﺏ ﺑﻪ ﻧﻮﺭﺍﷲ ﺍﺳﺖ؛

ﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﺎﺕ امام الرئوف ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: « ﻫﺮ ﻛﻪ ﻣﺼﺎﻳﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺑﮕﺮﻳﺪ، ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺩﺭﺟﻪ ﻣﺎ! ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﻣﺼﺎﻳﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺑﮕﺮﻳﺪ ﻳﺎ ﺑﮕﺮﻳﺎﻧﺪ، ﭼﺸﻤﺶ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﮔﺮﻳﺎﻧﻨﺪ، ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻳﺎﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻗﻠﺒﺶ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺑﻤﻴﺮﻧﺪ. »

ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﺷﺪ. ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺠﺐ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻲ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﺯﺩ. ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺩﺭﺍﻙ ﻣﺴﺘﻤﺮ ﺑﺎﻃﻨﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ؛ ﺑﻪ ﺫﻛﺮ ﻛﺜﻴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ...

ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻧﻮﺭ، ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﺎﻙ ﭼﻪ ﺳﺎﻥ ﺩﻭﺍﻡ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﻳﻂ ﺳﺨﺖ ﻭ ﻣﺮﺍﺭﺕ ﺑﺎﺭ ﺗﺒﻌﻴﺪﮔﺎﻩ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﺟﻨﻮﺩ ﻧﺎﺭ!

ﺍﻭﻻﺩ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻭ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎﺍﻟﺴﻼﻡ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﮔﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﻮﺩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ، ﻫﻤﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ. ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﻧﻮﺭﻱ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﷲ ﻋﻠﻴﻬﺎ « ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻟﻴﻠﻪ ﺍﻟﻘﺪﺭ » ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.

فاطمه-سرباز گمنام


ﻫﻤﺎﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺧﺎﻙ ﺭﺍ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺑﺨﺸﻴﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ ﻭ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮﻱ ﻛﻨﻨﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺟﻬﺎﻥ؛ ﻛﻪ ﺣﻴﺎﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﻳﺸﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﻤﺎﺕ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ

ﻫﻤﺎﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﺎﻥ ﺁﺩﻳﻨﻪ، ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺤﺒﺘﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ّ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻩ ﺁﻝ ﺍﷲ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼﻡ، ﺭﺩﻱ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺟﺴﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ...

ﻭ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ « ﺍﻳﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ؟ ﺍﻳﻦ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ؟ ﺍﻳﻦ ﺍﺑﻨﺎء ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ؟ ٌﺻﺎﻟﺢ ﺑﻌﺪ ﺻﺎﻟﺢ... » ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺳﺮﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺣﺰﻥ ﻓﺸﺮﺩﻩ ﻭ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﻗﻠﺒﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﺭﻙ ﻣﻈﻠﻮﻣﻴﺖ ﺍﻳﺸﺎﻥ...

ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺍﻧﻴﻢ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ....

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺭ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﺰﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺷﻚ ﻫﺎﻱ ﻣﻄﺒﻮﻉ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ، ﺑﻐﺾ ﻧﺠﻴﺐ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻨﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﺍ ﻛﻨﻨﺪ ﺩﻝ ﺭﺍ!

ﺑﺎﻳﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﻱ، ﺳﺨﺘﻲ ﻫﺎﻱ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﻲ ﺭﺍ...

ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺭ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﻣﺎﻥ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ؛ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻭﺯ ﻣﺒﺎﺩﺍﻱ ﻗﻴﺎﻣﺖ!

ﻗﻠﺐ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻲ... ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻮﻃﻦ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﺧﻮﻳﺶ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻮﺭﺁﺑﺎﺩ ﺍﺯﻟﻲ ﻭ ﺍﺑﺪﻱ، ﺑﺎ ﺧﻮﻳﺶ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﻢ. ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺍﺭﺍﻳﻲ ﻣﺎ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ ﻋﻤﺮﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ.

ﻗﻠﺐ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﻲ... ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺍﻡ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻱ ﺳﺨﺖ ﻭ ﺟﺎﻧﻜﺎﻩ ﺭﺍ؛ ﻋﻠﺖ، ﻣﺤﺒﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﷲ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻭﺳﺖ.

ﻗﻠﺐ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻲ... ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺍﻧﺪ.

ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻻﺕ ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﻴﺎﻭﺭ؛ ﻭﻗﺘﻲ ﻋﺰﻡ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﻧﺒﺮﺩ ّ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﺴﻠﻲ ﺩﻫﻨﺪ ﻗﻠﺐ ﺣﺰﻳﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻳﺐ ﻋﺘﺮﺕ ﺁﻝ ﻃﻪ ﺻﻠﻲ ﺍﷲ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ. ﺭﻭﺿﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ... ﻭ ﺍﻟﺪﻡ ﺍﻟﻤﻬﺮﺍﻕ ﺭﺍ. ﺳﺮ اﻟﻤﺴﺘﻮﺩﻉ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﷲ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﻫﻴﺒﺖ ﻭ ﻋﻈﻤﺖ ﺧﻮﻧﺶ، ﺩﺭ ﻳﻮﻡ ﺍﻟﺤﺸﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﻔﺎﻋﺘﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻤﻮﺩ...

 

-------------------------------------------------------------------------------------

پ ن :

آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.

... احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم

  • سرباز گمنام

ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ. 

ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺑﺪﻱ ﻭ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ. 

ﻭ ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺣﺴﻦ ﺑﺎﺷﻜﻮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻓﺰﻭﻧﺶ...

ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻱ ﻛﺮﻳﻢ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﻭ ﺑﺎﺗﻘﻮﺍﻱ ﻣﻘﺘﺪﺍﻣﺎﻥ. ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﺳﻄﻮﺭ ﻣﻮﺍﻋﻆ ﺣﻜﻴﻤﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻭ ﺑﺮ ﭼﻬﻞ ﺣﺪﻳﺚ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺎﺯﺵ...

ﺁﺛﺎﺭ ﻗﻠم ﭘﻴﺮ ﻭ ﻣﺮﺍﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻛﻠﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺻﻔﺎﻱ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻗﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﻔﻮﺱ ﻣﻀﻄﺮّ ﺭﺍ. ﭼﻬﻞ ﺣﺪﻳﺚ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﺗﻲ ﻋﻈﻴﻢ ﺭﺍ؛

« ﺍﮔﺮ ﻣﺤﺒﺖ ﺩﻧﻴﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻗﻠﺐ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﻣﺮﺩﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻛﺸﻒ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﻮﺑﺶ ﺟﺪﺍ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﺎﺑﻴﻦ ﺍﻭ ﻭ ﻣﻄﻠﻮﺑﺎﺗﺶ ﺟﺪﺍﻳﻲ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻧﺎﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﻭ ﺑﻐﺾ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﻲ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﻭﺩ... »

ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ﺑﺮﺍﻳﻢ...

ﺩﻗﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍید ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﻭﺳﻌﺖ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻴﻘﺮﺍﺭﻱ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﻣﻀﺎﻋﻒ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ، ﺯﻳﺒﺎﺗﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻳﻢ؟

ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﺭ ﺗﺪﺍﻋﻲ ﻧﺎﻡ «ﺣﺴﻴﻦ »ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ؟! ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ! ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﺁﻣﺪ

ﻭ ﺷﺪﻫﺎﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ وادی وا نفسا ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﺪﻩ.

ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻲ ﻫﺎﻱ ﻏﺮﻳﺒﻲ ﺍﻳﻦ ﺣﻮﺍﻟﻲ ﺻﺪﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺎﺭﻗﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﺗﺸﻴﻦ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺣﺐ ﺍﻟﺤﺴﻴﻨﻲ ﻣﻦ، ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻛﻨﺪ ﻗﻠﺐ ﺣﺐ ﺍﻟﺤﺴﻴﻨﻲ ﺗﻮ ﺭﺍ!

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻝ ﺗﻮ ﻫﻤﻨﺠﻮﺍﻱ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻛﺴﻲ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺣﻆ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺫﺍﺋﻘﻪ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﻳﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﻛﻠﻤﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﺪ. ﺑﮕﺬﺍﺭ...

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﻣﻦ ﺫﻫﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻔﺤﺺ ﻭﺍﺩﺍﺭﺩ... تفحص .... تفحص .... دلم تنگ است برای روزهایتان...

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺩﻳﺪﻱ؟! ﺷﺎﻳﺪ ما ﻫﻢ، ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮﻱ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ، ﺳﺮ ﺍﺯ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭﻫﺎﻱ ﻛﺮﺑﻼﺁﺑﺎﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭیم!

ﺍﻳﻨﺠﺎ، ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻛﺴﻲ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺍﺕ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻇﺎﻫﺮﺕ ﺩﻟﺮﺑﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ، ﻋﻴﺎﺭﺕ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺠﺎ، ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﻲ ﻧﮕﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎﻳﺖ ﺍﺭﺯﺷﺖ ﻣﻲ ﺩﻫﻨﺪ. ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﺎﻱ ﻣﺎ، ﺍﻳﻨﺠﺎ، ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﺎﻗﺺ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﺑﺪﺟﻮﺭﻱ ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻳﻢ، ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺩﻳﺪ.

ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﻭ ﺧﺮﺩﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﻭﺍﻗﻒ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻋﻈﻤﺖ ﻭ ﻋﺰﺕ ﻭ ﺟﻼﻝ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻻﺷﺮﻳﻚ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ، ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺍﻓﻜﻨﺪﻩ ﻭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎ ﺣﺒﺲ ﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﻫﻴﭻ ﺻﻮﺕ ﻭ ﺁﻭﺍﻳﻲ ﺭﺧﺼﺖ ﻭ ﻣﺠﺎﻝ ﺗﻜﻠﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﺘﻌﺎﻝ. ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﺑﺰﺭگ ﻭ ﻋﺰﻳﺰﻱ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺻﻼ ﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺰﺭگ ﻭ ﻋﺰﻳﺰﻱ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ...

ﺩﻟﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻮﻡ! ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ کسی ﻛﻪ دلش ﭘﺮﭘﺮ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ برای ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪﻥ. 

ﺩﻟﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻮﻡ! ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺎﺭﺩﺭﺳﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻭﺯﺭ ﻭ ﻭﺑﺎﻟﻲ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻧﻜﻨﺪ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ.

ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ کسی که ﺩﻟش ﻟﻚ ﺯﺩﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﻱ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﻱ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﺮﭼﻢ ﺳﻪ ﺭﻧﮓ – ﺑﺎ ﺁﻥ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﷲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﭘﺮﭼﻢ ﺩﻟﺮﺑﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ – ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ « ﻛﺠﺎﻳﻴﺪ ﺍﻱ ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ ».

چه شده که این روزها دسته دسته می آیید باش آن پرچم های سه رنگ و به ما تلنگر می زنید....

 ﺩﻟﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﺮﺳﺪ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﺩﺭﻫﻢ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺭﺩﻧﺎﻙ ﻭ ﭘﺮ ﺟﺮﺍﺣﺖ ﺭﺍ، ﺳﺒﻚ ﻭ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻴﺎﺑﻤﺸﺎﻥ ﻭ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺑﻼﺁﺑﺎﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﻭﺝ ﺑﮕﻴﺮﻡ. ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ کسانیکه ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﻳﻜﻨﻮﺍﺧﺘﻲ ﻭ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﺍﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﺍند...

ﺩﻟﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺻﺎﻟﺢ ﺷﻮﻡ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺻﺎﻟﺢ ﺷﻮﻡ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺻﺎﻟﺢ ﺷﻮﻡ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺻﺪﺍ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ﺍﺑﺎﺻﺎﻟﺢ ﻋﺠﻞ ﺍﷲ ﻓﺮﺟﻪ ﺭﺍ، ﺍﻣﻴﺪ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻛﻤﺮﻧﮓ ﻭ ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺸﻨﻮﻡ...


نمی دانم امسال روزیمان را کجا رقم می زنیم ....

وعده گاهمان کجاست ... اما دل خوش به آنم که دست از طلب بر ندارم زکوی یاران ...

نوای شهرمون خوش آهنگه  /  حالمون مثل روزای جنگه 

شهدا واژه های ایثارند  /  همشون سربلند و سردارند 

رفقا این حقیقت والله  /  هوای کشورمون و دارند 

نکنه دل به دنیا بسپاریم  /  پا رو خون شهید بگذاریم

نکنه که خدای ناکرده  /  دل آقامون بیازاریم 

دنیا این و بدونه این مردم  /  همه از نسل پاک سلمانند

یه روزی پاش بیافته بی تردید  /  همت و باکری و چمرانند



 

  • سرباز گمنام

به هر سمت و سویش که نگاه کنی، زیباست و فریبا؛ چشم نواز است و دلربا، چشم را مشغول می کند و دل را می رباید. وجودت سراسر لذت می شود، وقتی زیبایی هایش را می بینی ... سواحل دریاها، اقیانوس های پر ابهت، جنگل های زیبا و سرسبز و لبریز از آرامشش و هزاران هزار زیبایی دیگری که مرا به خود می خواند ... این همه نعمت، این همه زیبایی، برای هر عطشی که در وجودم زبانه می کشد، جرعه ی آب گوارایی است ....

پرده الوانی بر خود انداخته با این همه نعمت که درون خویش جمع کرده از خوردنی ها، پوشیدنی ها، اسباب راحتی و رفاه ... رنگارنگ و فریبنده که گاه به هزار رنگش مرا مفتون خود می کند و سخت به خود مشغول، و من به بهانه نیازم و بهانه اینکه این ها برای من خلق شده اند و هزار هزار بهانه دیگر، به آن دل خوش می سازم و راضی می شوم و از راه باز می مانم!...
اما آیا واقعا من برای این نعمت هایم و این نعمت ها برای من!؟ یعنی آفرینش من در همین حد و اندازه؟! نمی شود که از این نعمت ها بهره ای ببرم و به آن دل نبندم!؟ نمی شود که این همه ظاهر فریبنده را ببینم و اسیرش نشوم و تنها به قدر نیازم از آن توشه برگیرم؟! نمی شود که جرعه ای از آن برای رفع عطش برگیرم و به آن مشغول نشوم؟! ... نمی شود آیا؟!

بخواهیم، می شود! ... می شود که دنیا را در حسرت فریب خود بسوزانیم و گرفتارش نشویم ... 

می شود که توشه از آن برگیریم و اسیرش نشویم ... 

می شود جرعه ای از آن بنوشیم برای رفع عطش و یافتن توانی مضاعف و گرفتارش نشویم و بال بگشاییم به سوی آن که من و تو را برای خود خواسته است ... 

که دل بستن به این دنیا و ما فیهایش ضرری است جبران ناپذیر و مباد بر من و تو که اشتباه خطاکاران را مرتکب شویم و مصداقی شویم بر این سخن 

امام شمس الشموس علی بن موسی الرضا علیه السلام:

عَجِبْتُ لِمَنِ اخْتَبَرَ الدُّنْیا وَ تَقَلُّبَهَا کَیفَ یطْمَئِنُّ اِلَیهَا

در شگفتم که چگونه کسی که دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده، باز دل به دنیا می بندد

خداوند در قرآن به انسان تذکراتی داده مجمله وی را به دعا و درخواست کردن از خدا امر نموده است،‌این تنها دستوری است که هشدار به همراه دارد:

«انَّ الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنّم و آخرین» آنان که از دعا و عبادت من، اعراض و سرکشی کنند، با ذلت و خواری داخل دوزخ شوند...

«بسم الله الرحمن الرحیم»
«...بار خدایا! من، بنده ناتوان و گنهکار توام و برده عیبناک تو، که بسویت آمده‏‌ام.
پس مرا از آنان مگردان که چهره لطف خویش از آنان برگردانده‏‌ای و اشتباهاتشان حجاب بخشایش تو گشته است....
إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ الْمَعِیبُ‏ فَلا تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ ...
مناجات شعبانیه

-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ ن : تسبیح ذکر من!
این روزها و شب ها، تسبیح ذکر من نام شماست! 
و من دانه دانه اشک هایم را برای مظلومیت شما تسبیح میکنم... 
و ذکر شب و روزم میشود:
الله اکبر به وجود ملکوتیت!
الحمدلله به ولایت علی....
سبحان الله به کوثر اعطینا شده!


  • سرباز گمنام

دل تنگ یک خلوت خودمانی ام! 

جایی که بشود فقط من باشم و خودت! 
جایی که بشود من از عمق وجودم فریاد بزنم...دستم را بالا بگیرم...و تو را به تمام داشته هایم قسم بدهم...
یا خَیرَ مَن خَلابِهِ وَحید... 
خوانده بودم 
مَن عَشَقَ 
وَ عَفَ 
ثَمَّ کَتَمَ
فَمَاتَ
مَاتَ شَهیدَا ...

این قلم می خواهد از تو بنویسد، می شکند ... همان شکستنی که دل وقتی می خواست از تو بگوید، شکست ...

مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ...

من زنده به نگاه تو ام....به کرمت...به بخشوده گی ات... 
سرمای این قلب یخ زده را رحمانیت و رحیمیت تو گرم می کند 

الهی ! مَن ذا اَلَذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَتِکَ فَرامَ مِنکَ بَدَلاً 

و من، این غریبِ بی همدم! تنها تو را دارم ای مهربان‌ترین مهربانان!
تنها تویی مرشد و مرادم و نیست غیر از تو مرا راهنمایی ...
چشمان خسته‌ام، تنها به دیدار تو روشن می‌شود و آرزوی دلم،‌تنها وصال توست ...

وَ إلَیکَ شَوقِی وَ فِی مَحَبَّتِکَ وَلَهی وَ إلَی هَوَاکَ صَبَانَتی

کی دست بر قلبی که به عشق تو می‌تپد، می‌گذاری و سوز سینه‌ام را مرهم می‌نهی؟
الهی.. یا الهی یا الهی ....
دلی که سرمستی می‌خواهد ... پروانه شدن می‌خواهد؛ در آتش سوختن و از خود چیزی بر جای نگذاشتن ...


به غل و زنجیری که بر دست و پایم زده ام، نگاه می کنم ...
چه زنجیری است، این زنجیر و چه غلی است، این غل ...
چه کرده ام من با این دل عاشقم؟ ... پاسخی نمی یابم برایش ... دلی که عاشق رفتن بود و رسیدن ... شدن و ماندن ... حالا چه مانده از این دل برای من؟ ...
دلم عاشق بود... می گفتمش در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟... 
دلی که وصل را می طلبید با هر ذره اش ... حالا چه مانده از این دل؟ ... بشکند دستی که دستش را گرفت و سر به هوایش کرد ...
می گفتمش اگر نشدنی بود، چرا عده ای شدند؟ ... چرا من نشوم؟ ... اگر نچشیدنی بود، چرا عده ای چشیدند؟ ... چرا من نچشم؟ ... اگر ندیدنی بود، چرا عده ای دیدند؟ ... چرا من نبینم؟ ... اگر نرسیدنی بود، چرا عده ای رسیدند؟ ... چرا من نرسم؟ ...
دیده بودم آخر که شعله ای که زبانه می کشد، نوری بر می افروزد، آتشی سر می کشد، قلبی مشتعل می شود و سینه ای آن میان می سوزد ...
می خواستم شعله ای زبانه بکشد، نوری برافروزد، آتشی سر کشد، قلبم مشتعل شود تا در میانش سینه ام بسوزد ... چه مانده امروز از این خواستن ها برایم؟ ... چه کرده ام من با خودم؟ ... چقدر دور شده ام ... دور ... دور ...
وای بر من که خواندم ... وَ اَمّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبّه و َ نَهی النَّفس عَن الهَوی... و عمل نکردم ... 
وای بر من که خواندم ... وَ مَا اُبّرئُ نَفسی إنَّ النّفسَ لَامَارَةَ بالسُوء إلا مَا رَحمَ رَبِّی ... و گوش نکردم ...
دلم بی قرار است امروز ... احساس عطش می کند ...دلم ترک خورده است ... تشنه بارانم ... تشنه باران ...
از همه دل بریده ام، نشسته ام به پای تو
غریب این جهان بود هر که شد آشنای تو
در این گرداب پر هیاهو، در این اسارت نفس، در این تلخ کامی های زمینی ... این دست را بگیر که خالی آورده ام بر در خانه ات ... پیمانه ام را تو پر کن ... با لطف و جود و کرمت ...

--------------------------------------------------------------------------------------------------------
نجوای شبانه :
این نور را اگر می خواهی که به دلت بتابد، اگر احساس عطش می کنی و اگر تشنه بارانی، فقط باید بخواهی ... امتحانش هزینه ای نمی طلبد از تو ... بسم الله ... یک بار سر به سجده بگذار و فقط به او بیندیش ... و دیگر هیچ ...

أنتَ الَّذی لا إله إلاّ أنت؟ 
أنتَ الَّذی لا مَعشُوقَ سِواک؟
أنتَ الَّذی لا مَعبُودَ سِوَاک؟ 
أنتَ الَّذی لا إله إلاّ أنت ...

گاهی اوقات باید کف اتاق یه سجده درست و حسابی بری بگی خدایا من چی دارم ...
هرچی دارم از شماست منو به نعمت هایی که بهم دادی متکبر نکن...



  • سرباز گمنام
نوبت دیدار با صاحب مناجاتهای حزین و بسیار نزدیک است...(انشاء الله )

در ضیافتی بزرگ که جام ها همه خالی؛ چراغی روشن شد و از روشنایی همین چراغ، چراغها برافروخته شد انگار...

آن هم در حالی که اهالی دنیا تو گویی فرو رفته در باتلاقی عمیق دچار تاریکی و سیاهی و وحشت بودند؛ از فرط بی خدایی!
و چراغ که گفتم تنها تشبیهی کوچک بود وگرنه این روزنه و دریچه و معبر که به رویمان باز شده است با شهدا، به جنت المأوی است، و من در این معنا شکی ندارم...

خوشا به حال آنها که مراتب کامل نموده اند در شیدایی و تا به انتهای بی انتهای راه را پشت سر گذاشته اند خوشا به حال آنان که لاجرم روزی یک دل سیر به تماشای ماه منظومه حسینی نشسته اند

خوشا به حال آنها که دیر آشنایان و محرمان زمزمه های واپسین سقا روحی له الفداء گشته اند
که دانسته ام زمزمه های دل شکسته ماه منظومه حسینی مزّکی می کند جانها را...« قد افلح من تزّکی »

خوشا به حال شهیدان...

این روزها صوت آنان که در خلوت شباهنگام می پیچد

ذهن و جان پریشان من دیری است که درگیر فهم شما شهیدان گمنام و مظلوم اما....من کجا و حتی فکر کردن به شما کجا چه برسد...

شما که مظلومانه زیستید و مظلومانه و در اوج گمنامی به لقا ءالله رسیدید و خلعت شهادت از دو دست مهربان حسین بن علی علیه السلام دریافت نمودید و اینک نیز در اوج گمنامی، ستارگان شب دیجور فراق ولی الله
الاعظم ارواحنا فداه هستید...

همیشه در دل من شعله هایی از آتش زبانه می کشد و آهی از من گیرا می ماند و همیشه این شراره ها و گدازه ها جاری خواهند بود از سنگواره های وجودم به کلمات و واژگان شوریده همیشه ام!

«نیست حاجت شب پروانه ما را به چراغ / شمع از خود بود این بال و پر افروخته را »

عطش بیداد می کند این روزها در دل داغدار من!
کلمات می گریزند از کمند قلم و آتش می بارد از در و دیوار دل در این تشنگی عجیب!

« بال من در گرد سر گردیدن گل ریخته است / از مروّت نیست زین گلشن بدر کردن مرا »

می گویم ش ه ا د ت.... اما به یاد می آورم اهلیت ماندن در این گلشنم نیست!

به خاطر می آورم صبرم اندک است؛ من در این چشم انتظاری تا رسیدن به شهدا ...

سلام بر همت والایتان که سرّ شریف را افشا نمود

سلام بر غربت و گمنامیتان

سلام گمنامان من... سلام یاران درد دل تنهائی ها و نجواهای شب و روز من...

------------------------------------------------------------------------------------------------

لبیک گمنامی:

این روزها بس عجیب دل هوای گمنامان از جنوب تا غرب و .... کرده

می گویند جواب سلام واجب است انتظار جوابی ز آنها در این وادی دلتنگی دارم و نگوئید که خلف وعده در کارتان است ...

باز دلمان خوش است به همین شهدای گمنام دانشگاه که ما را در وادی علم تنها نگذاشته اند....

این هم فایل صوتی که این روزها همه ما به این مقوله نیازمندیم و رعایت اون حتما رضایت خدا رو در دنیا و آخرت داره ( اگر به دل نشست ما رو هم از دعای خیرتان بی نصیب نفرمائید )

این هم فایل دانلود + صلوات ... 

                 http://sarbaz-gomnam89.persiangig.com/pedar%20%26%20madar.wma 


  • سرباز گمنام

جان که به آتش عشق مشتعل شد و نگاه که به نگاهی شوریده و محزون، گرمی کرد و زمزم ههایی آرام و شیرین در وجود خسته ات پیچید، بدان که هنگامه د لسپردن و شیدایی و سر تا پا سوختن فرا رسیده است...

چه واهمه و چه غم، اگر که برای خاطر شریف« یار » از پا بیفتی؟! 

حدیث دل سپردن اگر جانگداز است، بگذار آتش آن جان من و تو را هم شعله ای افکنده و بسوزاند و خاکستر کند! ما که مدتهای مدیدی است برای خاطر شریف یار از پا افتاد ه ایم و بسیار در بسیار، بوده است که افتان و خیزان خود را به منزلگاه شب رساند ه ایم تا از جرعه های نگاه حضرت محبوبمان بنوشیم؛ که به راستی خدا می داند آن جرعه ها هم اگر نبود دلیل حیات نمی داشتیم، بعد از آن درک و دریافت خویش از تشنگی

آنچه عقلای همیشه روزگاران را به حیرت وادارد، همین باشد که عاشق خود طالب سوختن است. حیرت عقلا از اختیار است و از شتابی که عاشقان به آتش دارند و به سوختن

« عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/ عشق داند که در این دایره سرگردانند »

می دانم اسرار زیبایی را. و چون محبت قدم در ساحت قدسی دل گذاشت، انس پدید می آید و بشر مطیع است در برابر انس تا چه باشد تمایلات روحت؛ که میل و تمنای روح، انتخاب می کند محبوبت را و راه می دهد انس با او را...

انس و الفت، تقرب می آورد و تقرب، شیدایی

این رمز و راز تمام دلبستگی های عالم است... 

سخن از دل سپردن به معانی حیات است سخن از دلدادگی به زیبایی است 

سخن از محبت کمال زیبایی هاست...

سخن از اکمال الکمال و اتمام الجمال است!

و تو قضاوت کن که مگر ممکن است از این زیباتر نگریست عالمین را؟

و چه بسیار می اندیشیدم که آن انتهای زیبایی را چه بنامم که دل خویش آرام کنم 

بشر مطیع انس است و طالب و خواهان و پاکباخته آن که رام و آرام نگاه و کلامش شده باشد و آنان که گمشده کلان دارند نه انس با هر نفسی می یابند و نه مطیع هر چشم و صوت و لحنی می شوند... 

و من می خواهم  از این طلب و اختیار سخن بگویم و گره گشایی از حیرت عاقلان نمایم در انس یافتن با معنای حیات و انتهای زیبایی

من که اندر میانه های آتش عظمی نشسته ام، می خواهم بگویم دانسته ام اسرار زیبائی را ....

آن تجلی تمام زیبایی که اشارت نگاه شهیدانمان بود و شهیدان به شکرانه این عطش، ما را به تمامت زیبایی ها رهنمون گشتند من دانسته ام که زیبایی ها را باید از نو شناخت زیبایی را باید از نو معنا کرد وگرنه اگر بخواهی زیبایی را همان معنای پیش پا افتاده که دانسته اند مردمان، بدانی، هرگز به فهم معنای ساقی نمی رسی...

زیبایی را از نو باید نوشت بر روی سطر اول دل باید نوشت از صبر بزرگ حضرت سقا علیه السلام... که بسیار شنید ه ایم غیر از این معنا را!

و اگر زیارتنامه « ماه منیر بنی هاشم » را ورق بزنی، درمی یابی معنای اشارت شهیدان را... صبر را مگر نگفته اند که سه قسم دارد و سه منزلگاه؟

 قال رسول الله الاعظم صلی الله علیه و آله : اَلصَّبرُ ثَلاثَه: صَبرٌ عِندَ المُصیبَه، وَصَبرٌ عَلَی الطّاعَه وَصَبرٌ عَنِ المَعصیه »

صبر سه نوع است: صبر در هنگام مصیبت، صبر بر طاعت و صبر بر ترک گناه

... هر زیبایی روح واژگانم را می آشفت، تا به غایت زیبایی ها رسیدم و دیگر هیچ زیبایی به چشمم نمی آید از آن روز!

و در فهم غایت زیبایی من و تو را مکلف به صبر کرده اند تا مرتبت بیفزاییم و سوختن مضاعف کنیم و چه سخت است این در عین آن شوریدگی و آن آتش عظمی که به پا می شود در مملکت جان عاشق! و اینگونه بود که شهیدان به جهاد علاج واقعه شوریدگی می کردند! 

و اینگونه بود که آن جان عالمین صلی الله علیه و آله می فرمود: « انَِّما رُهْبانیِه اُمَّتِی الْجِهادُ فِی سَبِیلِ الله » 

و از زیبایی سرودم تا دگرگونه شیدایی کنیم شهیدان را...

این روزها که از پا افتاده تر از هر هنگام دیگری، افتاده تا منزلگاه شب رساندیم خودمان را و مشتعل شدیم از غم عشق حضرت سقّا روحی له الفداء و دانستیم نه من و تو، که حتی قبیله شهیدان هر شب تا به           سپیده دمان، ماه را رصد می کنند در آسمان شیدایی!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت :

دل نگاشته را برای یادگار جبهه و جنگ می نگارم گرچه او را مهندس می نامند اما این حقیر او را در این برهه زمانی یکی از الگوها و راهنمای خود می دانم شاید از زمانی که با آن بزرگوار جبهه و یادگار ملکوتیان بر روی زمین آشنا شدم  و با همان شور و حال خاطرات شیرینش را که تعریف می کند قوت قلب می گیرم و و بر خود می بالم که آشنا شده ام با او  اما آن بزرگوار کجا و .......

زیبائی ها و دلدادگی ها را می خواهم از او بسیار بیاموزم و بپرستم مجال های دلدادگی او را که او همانند شهیدان زنده است و چند صباحی است با او آشنا شده ام گرچه لایق به هم کلام شدن و سعادت از حضور ایشان را بر خود کم رنگ می بینم و خود را در مقابل آن دلداده شهدا ذره ای بیش نمی بینم اما شاید او چیزی را می بیند که خود بر آن واقفم و چه کسی بهتر از خود ، من را می شناسد...!!

شاید به دعای این شهید زنده و لیاقت حضورش در جمع ما دنیاطلبان ما هم رسم زیبائی را یاد بگیریم و آسمانی بنگریم دنیا را .....



  • سرباز گمنام

اهل دنیا که دل فسرده شوند، سری به‌اندوخته‌های دنیایی و مادی خویش می‌زنند و اینگونه تسکین می‌یابند و از آنچه دارند و اندوخته‌اند احساس شادمانی می‌کنند.

اهل آخرت نیز، آنگاه که محزون گردند سری به بهشتی که با دست و عمل خویش پیش فرستاده‌اند، می‌زنند و دل آرام می‌گردند

 ما که در زندگی این جهانی خویش، اندوخته‌ای نداریم و چون می‌داشتیم رغبتی بدان نبود ما را، و در زندگی آن جهانی نیز، حقیقت خویش از تمنای بهشت و اندوه و خوف دوزخ، عاری کرده‌ایم، چون دل فسرده و غمین و محزون گردیم به کلام پیغمبر بیداری و بصیرت، امام روح‌الله التیام می‌یابیم؛ «...گاهی انسان عاصی و گناهکار بر اثر دوری از حق و کثرت معصیت آنچنان در تاریکی و نادانی فرو می‌رود که دیگر نیازی به وسوسه شیطان ندارد، خود به رنگ شیطان در می‌آید. صبغه‌الله، مقابل صبغه شیطان است و کسی که دنبال هوای نفس رفت و از شیطان متابعت کرد به تدریج به صبغه او در می‌آید...» 

قطره در اندیشه دریا چو باشد واصل است / هر کجا باشی ز فکر دلستان بیرون میا 

ما را بهشتی است زوال ناپذیر در اعماق بصیرت و قوه ادراک نه از آن بهشت‌های صوری و مجازی که اهل دنیا به گمان خود برای خویش ساخته‌اند و نه آن بهشت خیالی که زاهدمآبان جهادگریز در نظر مجسم کنند و به شوق آن، عبادتهای شب و روزشان را بیفزایند!
بلکه از آن بهشت‌ها که فقط از بین دو انگشت اشارت و بشارت « مسیحا امام خامنه ای » رؤیت گردد. از همان بهشت‌ها که هفتاد و دو حواری حسین بن علی علیه‌السلام از بین دو انگشت او دیدند و مراتب یقین افزودند تا فردای عاشورا هزار جان به پای مهر حسین علیه‌السلام فدا کنند

بهشت من حسین علیه‌السلام است ، ساقی پیمانه‌های معرفت و محبت

... آن بهشت که اهل دنیا و زاهدان گوشه نشین داشته باشند، تنها به کار خودشان می‌آید!

بهشت ما همان «الا جمیلا» ست که رمز حیات و بقای شیعیان است...
و آن « الّا « که زینب کبری سلام الله علیها فرمود، همان «الا» در اقرار به توحید است و مبدأ و منبع و مقصد آن زیبایی که فرمود، خود ربّ العالمین است

اما، ما از همان روزی که شیدا شدیم، دیدیم زیبایی‌ها را. و به تماشای معنای « شهید « نشستیم. و به تماشای آن معامله نیکو که با رب العالمین کردند...

خونبهای من جمال ذوالجلال / خونبهای خود خورم کسب حلال

شیدا که باشی، صدای قدمهای حسین علیه‌السلام را می‌شناسی.
دل شیدا باید که صدای قدمهای حسین علیه‌السلام را بشناسد. اگر تو نیز از اهالی شهید آباد عالم باشی، شبی از شبهای هفته‌هایی که از عمرت سپری می‌شود، گذرت به صدای قدمهای حسین علیه‌السلام می‌افتد

و اگر صدای قدمهای محبوب نشناسی، هیچ سحری از روزگاران عمرت میهمان نگاه او نخواهی بود...

همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.» و شفا هم که جز در نگاه حسین علیه‌السلام نباشد

شباهنگام که بگویندمان؛ «إقرأ وارقَه»! و ما بخوانیم خاطرات مقدس را و پر بگشاییم...
چه اهمیت دارد که آن خاطرات، نه از آن ِ من و تو که از آن ِ نیکان و خوبان عالم باشد. مهم آن است که از یاد پریشان ما دور نگردند و ما را ترک نکنند

بخوانیم خاطرات مقدس را و پر و بال بگشاییم. بخوانیم و پر و بال بزنیم؛ «به فجر و ده شب پربار انقلاب قسم، به زوج و فرد و به گل قطره سحاب قسم، به لحظه لحظه کوچ شب از دیار سحر، به انفجار جهانگیر آفتاب قسم، به روح سبز بهاران، به جوشش گل صبح، به قلب تشنه عاشق، به لطف آب قسم، به تاک و تاکنشان و به ساقی و ساغر، به خمّ و خمکده و مستی شراب قسم، به صادقان طریق و به راه سرخ حسین، به هرم خون بهشتی، به انقلاب قسم، به نور مصدر نور و به نور قبل از نور، به نور عشق و دل و دانش و کتاب قسم، به بغض ابر گهربار و خنده بستان، به مخمل شب قدر و به ماهتاب قسم... که تا به راه احد دست و پا نزنی، تو را فتوح نباشد، به فتح باب قسم

...
هماره آرزو می‌کردیم سحری چشم بگشاییم و خود را در وطن مألوف خویش و در آن بهشت وعده داده شده ببینیم! و رنج و حرمان فراق پایان یافته باشد و از این دوری فلک فرسا رهیده باشیم...
آرزویی بود هماره روزگاران ما را؛ محال! که بهشت را نیز به بها دهند و نه به بهانه

و دوری آن وطن مألوف، ما را افسرده دل و غمین می‌ساخت عمری...
نمی دانستیم که باید چشم ببندیم تا آرزویمان محقق گردد. نمی‌دانستیم باید از هر چه غیر «الله» چشم ببندیم و تعلقات خویش را ترک کنیم.
وچون شبی چشم از جهان تعلقات بستیم، سحری نورانی خود را در بهشت دیدیم؛ در جنت‌الانس شهدا! 

و شاید همین سبب آن بود که نام نامی سقای معرفت و محبت بر زبان قلم سالک جاری گردد...
چرا که این روزها بسیار زمزمه می‌کنیم:

« شیدایی او که محرم و شعبان و رمضان نمی‌شناسد... برای او باید هماره شیدایی کرد... تشنگی ما برای نوشیدن از آن جرعه‌های گواراست که سقای کربلا، ساقی آن است...


-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سرنوشت ......

خدایا به حق حسین ( علیه اسلام ) و شیداهای حسین (علیه السلام ) م

من می خوام زیبا شهید شم

مثل عاشقا شهید شم

کربلا نشد الهی

مشهد الرضا شهید شم ( انشاء الله .... ) ل

 

  • سرباز گمنام

اگر به فرض که هیچ دلیلی بر حقانیت و صلاحیت امام حسین (ع) نباشد , بعد آدم یک بار دعای عرفه بخواند, می شود به "حسین" ایمان نیاورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟دیوانه اش نشود؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟

حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی شکند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی دارد و هیچ آفریده ای به پای شباهت مخلوقات او نمی رسد.a
حهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خوشنودی توست.

پس
هر گاه که تو را خواندم پاسخم گفتی . 
هر چه از تو خواستم عنایتم فرمودی.
هرگاه اطاعتت کردم قدردانی و تشکر کردی.
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم بر نعمت هایم افزودی.
و اینها همه چیست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بی پایان تو؟!

من کدام یک از نعمت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر سپارم؟
خدایا!الطاف خفیه ات و مهربانی های پنهانی ات بیشتر و پیشتر از نعمتها ی آشکار توست.
خدایا!من را آزرمناک خویش قرار ده آن سان که انگار میبینمت.
من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می کنم.

خدایا!
من را با تقوای خودت سعادتمند گردان.

و با مرکب نافرمانی ات به وادی شقاوت و بد بختی ام مکشان.
در قضایت خیرم را بخواه.
و قدرت برکاتت را بر من فرو ریز تا آنجا که تاخیر را در تعجیل های تو و تعجیل را در تاخیر های تو نپسندم.
آنچه را که پیش می اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند.
و آنچه را که بازپس می نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.

پروردگار من!
من را از هول و هراس های دنیا و غم واندوه های آخرت رهایی ببخش.
و من را از شر آنان که در زمین ستم می کنند در امان بدار.

خدایا!
به که واگذارم می کنی؟
به سوی که می فرستی ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند.
یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند و خواری ام را طلب می کنند؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
ای توشه و توان سختی هایم!

ای همدم تنهایی هایم!
ای فریاد رس غم وغصه هایم!
ای ولی نعمت هایم!

ای پشت و پناهم در هجوم بی رحم مشکلات!
ای مونس و مامن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی کسی!
ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره ی اندوه و غربت و خستگی!
ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی انتهای تو!

تو پناهگاه منی!

تو کهف منی!
تو مأمن منی!

وقتی که راه ها و مذهب ها با همه ی فراخی شان مرا به عجز می کشانند و زمین با همه ی وسعتش بر من تنگی می کند و ...........
اگرنبود رحمت تو بی تردید من از هلاک شدگان بودم.
و اگر نبود محبت تو بی شک سقوط و نا بودی تنها پیشروی من میشد.
ای زنده!
ای معنای حیات! زمانی که هیچ زنده ای در وجود نبوده است.
ای آنکه :
با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد.
و من با بدی ها و عصیانم در مقابلش ظاهر شدم.
ای آنکه:
در بیماری خواندمش و شفایم داد.
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد.
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید.
در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند.
در فقر خواستمش و غنایم بخشید.
من آنم که بدی کردم ... من آنم که گناه کردم.
من آنم که به بدی همت گماشتم.
من آنم که در جهالت غوطه ور شدم.
من آنم که غفلت کردم.
من آنم که پیمان بستم و شکستم.
من آنم که بد عهدی کردم .....
و ... اکنون باز گشته ام.
باز آمده ام با کوله باری از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر ای خدای من!
ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی رساند.
ای آنکه از طاعت خلایق بی نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارها ی خوب توفیق می دهد.
معبود من!

اینک من پیش روی توام و در میان دست های تو.
آقای من!
بال گسترده و پر شکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم.
نه ریسمانی که بدان بیاویزم.
و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
چه می توانم بکنم؟ وقتی که این کوله بار زشتی و گناه با من است ؟!

انکار؟!
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه ی اعضا و جوارحم به آنچه کرده ام گواهی می دهند؟
خدای من!
خواندمت پاسخم گفتی.
از تو خواستم عطایم کردی.
به سوی تو آمدم آغوش رحمت گشودی.
به تو تکیه کردم نجاتم دادی.
به تو پناه آوردم کفایتم کردی.
خدایا!
از خیمه گاه رحمتت بیرونمان مکن.

از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
ای خدای مهربان!
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش.
و جسم و دینم را سلامت بدار.
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنیت مبدل کن.
و از آتش جهنم رهایم ساز.
خدای من!
اگر آنچه از تو خواسته ام عنایتم فرمایی , محرومیت از غیر از آن زیان ندارد.
و اگر عطا نکنی هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.

یا رب! یا رب! یا رب!
خدای من!
این منم و پستی و فرو مایگی ام.
و این تویی با بزرگی و کرامتت.
از من این می سزد و از تو آن

" چگونه ممکن است به ورطه ی نومیدی بیافتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی."

خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده ای با این همه کار بد که من می کنم و این همه زشتی کردار که من دارم.

خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله ای که من از تو گرفته ام.
تو که اینقدر دلسوز منی!

خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟

کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد.

خدای من!
مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند از شک وشرک رهایی ام بخش.

خدای من!
چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده.

یا رب! یا رب! یا رب!

  • سرباز گمنام

  باز هم شب دارد سحر می شود و بغضم شکست ......  

چقدر باشکوه است که در لحظات آغازین روزی که بسیار شبیه یوم الحسین علیه السلام است روزی که عاشورای سید مرتضی آوینی  و  امیر سپهبد صیاد شیرازی  است...

 از شهداء و خصوصا شهدای گمنام بنویسم و در این بین شمیم گلهای یاس بپیچد در سطر به سطر نوشتار و بیداد کند واژگان غریب ندبه و آل یس! گفتم غریب و بغضم شکست! تو چطور؟!  

عجب سوالی!

مگر می شود در ایام منتسب به شهادت دردانه خدای تعالی؛ زهرای مرضیه سلام الله علیها باشی و روز زیارتی حضرت یار هم از راه رسیده باشد و دلتنگ مولایمان عج لالله فرجه هم باشی و سالگشت ساعات پیوند خون عاشورایی سید مرتضی و امیر صیاد شیرازی با ثارالله علیه السلام هم باشد و... بغضت نشکند؟!

 بغضت می شکند و همهمه خاموش کلمات بیچاره ات می کنند و در می مانی کدام کلمه و کدام جمله و کدام معنا و کدام تعبیر و مفهوم را به کمند قلم زمین گیر کنی و آنگاه دلت را پرواز دهی!

 شاید مثل تمام لحظات از این دست گویاترین جمله، جمله به یاد ماندنی امام خامنه ای باشد برای توصیف حالت که با خودت زمزمه کنی و تا سپیده دم بباری... که « مولای ما، سید ما، آقای ما؛ دعا کن برای ما …»

 قلم سالک بی مناسبت می نویسد، چرا که عاشقانه به میعاد شهیدان می آید اما نمی توان بی تفاوت بودن به ایام الله و به شعائرالله که ربّ العالمین امر بر تکریمشان داده است 

« و  من یعظّم شعائرالله فانّها من تقوی القلوب... حج/ 32 » و قلم سالک را عهدیست با سید آل قلم که با تقوا بنویسد! ...

این روزها که دگرگونه تر می اندیشیم با خود می گوییم آن همه از شهیدان گفته اند و نوشته اند وا ین همه از شهیدان می گوییم و می نویسیم و به یقینیم که آنان رستگارانند و می پرسیم که ما از ورای این دقایق روزمرگی چگونه می توانیم به ساعت رستگاری برسیم؟! به ساعتی که اتفاقات دگرگونه ای رخ می دهد و به قول سید مرتضی به کربلای وعده داده شده اش برساند...

 می گویم که باید فکری به حال خودم کنم! و با خود می گویم :  تکلیف چیست؟  

 و از خود می پرسم که راه کدام است و بیراه کدام... و می خوانم باز هم در وصف این زمانه دگرگون که:

 « یاتی علی الناس زمان همّهم بطونهم و شرفهم متاعهم و قبلتهم نسائهم »  

عجب! مگر اینگونه نیست؟! مگر این نیست همان زمانه ای که همّ و غم آدمیان شکم آنها و شرفشان تجملات زندگی و...؟ ( دیدگانم پر شده است از نانوشته ها!!!)  می گویم: پس چه باید کرد؟ !... 

و اینجای راه و این لحظه حیرت ماست که آرمان کلان امام روح الله  بفریادم می رسد! ... و اینگونه می شود که باز هم با مناسبت و بی بهانه دلم هوای شیدایی از سر می گیرد... آخر دل من عمریست که شیدای مسیحاست و هر شبانگاه و هر سپیده دم این شیدایی را تازه می کند تا جانی دوباره دهد به من در این وادی وا نفسای هم و غم ....!! تمام دارایی من و شما سید و مولای ما امام خامنه ای است و این درسی بوده که از معلم ثانی عالمین آموخته ایم که فرمود 

« لکل شی ءٍ جوازٌ و جوازُ الصراط حبّ علی بن ابیطالب علیه السلام »

 و امروز تنها باقی مانده هداة مهدیین علیهم السلام مهدی موعود عج لالله فرجه است... و این باوری است  که در راهش خون پاکترین جوانان سرزمینمان  را به پایش داده ایم. باز هم شب دارد سحر می شود و ما  « بسم ربّ الشهدا…  » گویان از خودیت خود می گذریم و دل  به زمزمه های حیرت افزای مولای شب و نخلستان و تنهایی می سپاریم و آرام می گیریم...

 «... آه من قله الزاد... و طول الطریق... و بعد السفر... و عظیم المورد ... » آرام می گیریم آن هم با کلماتی که می باید طوفانی کنند جانمان را!  ... 

روزگاری چقدر مشتاق آن بودیم این دل پریشانمان که مثل جویندگان جنت المأوی که در خاکهای تفتیده جنوب پاره های پیکر اصحاب امام عشق می جستند و زمزمه های زینبی (س) می کردند که « من حسین گم کردم اینجا... حسین »  جنت المأوی بجوییم و حسین بیابیم!!  

در به در دنبال ردّی و نشانی و آیتی از حسین علیه السلام آمده ایم و اینک به بوی سیب که شنیده ایم در غروبهای دلتنگی خویش... 

آن همه دلتنگی خویش که به اضطرار زینب (س) متصلمان کرده است... آرزومندان لحظه ای هستیم که بغض هزار ساله از جراحات کربلا بشکند و شیدایی ما به اوج برسد و از دست امام حسین علیه السلام جرعه آبی بنوشیم وآنقدر بنوشیم و بنوشیم و بنوشیم...

شاید این عطش هزار ساله قلب داغدارمان فرو نشیند و آرام گیریم! هر چند وقتی که از عطش و امام حسین علیه السلام بگوییم محال است که آرام بگیریم ! محال می شود آرام گرفتن اما به مستی می توان دمی آسود! ندیده ای لبخند شهیدان را؟ به عکسهاشان خوب بنگر! همه یک لبخند باشکوه زیبا دارند که به من و تو و دنیا و اهلش خندیده و رفته اند! چه زیباست این لبخندها...  

من از شراب محبت اینان و از رؤیت قهقهه عند ربهم یرزقونشان مستم!  آنها به وصال رسیدگان و روزی خوران کرامت یارند و در شادی این وصال قهقهه کنانند و آن وقت من مستم! چرا چنین نباشد، حال آنکه خسته و دل شکسته از این وای وانفسا می آیم به طوافشان؟! از پای افتاده می آیم و بارقه های لطف نگاه شان نجاتم میدهند و دستگیری ام  می کنند  و بشارت از اشارت « و ان الراحل الیک قریب المسافه» می گیرم و حسین خود را می جویم در عالم!   ما هزار سال است که حسین گم کرده ایم در عالم و هزار سال است که غروبها دلتنگ از غم های زینب الصبور سلام الله علیهاییم...

 و همین غروب و غم و دلتنگی و شراره های آتش قلبمان به امام حسین علیه السلام شهادت خواهند داد روزی و ساعتی به شیدایی من و شما. باز هم شب دارد سحر می شود و می اندیشم به باوری که چونان قبله نمایی راه نشانم می دهد و آنگاه که گرفتار ظلمات می شوم دلم را به آسمان سوق می دهد و چون آسمان را نظاره می کنم ستارگان تابناک) راه شهیدان) را می بینم .... و دلم ثابت می گردد که راه را درست آمده ایم و سیدنا علی الخامنه ای؛ همان مسیحای ماست که حجت همه باورهای روشن و آسمانی ماست... و بهتر که به آسمان می نگرم ستارگان راه همین را مهر تأیید می زنند و به شوق و محبت حالی بر من غالب می شود که حنجره هزاران شهید می شویم و فریاد می زنم  که «  تمام دارایی ما مسیحاست... » 

فریادی که در گوش زمان و زمین می پیچد و من را به آن خو نهای عاشورایی به ثار الله پیوسته اند متصل می کند (انشاء الله ) باز هم شب دارد سحر می شود و مهر مسیحا می رهاندم از هر چه خود و غیر...  

 چو عشقا فتاد خالص، سنگ را دل نرم می سازد/  کسی پروانه را مانع نمی گردد ز محفلها 

باز هم شب دارد سحر می شود و ما به بغضی شکسته غربت هزار ساله را ورق می زنیم و در کلمات مقدس، خویش را گم می کنیم...

شاید روزی پیدا شویم و شاید روزی به مانند شهدا خصوصا شهدای گمنام به راه عشق مسیحای خویش وضو در خون کنیم و نماز عشق بخوانیم.... بیا به رسم و عهد مألوف شبهای میهمانی شهدا، هزار در هزار بخوانیم به سمت وادی بلا، به آن جانب که آهوان و غزالان بیتابانه گردن م یکشند به راه عزیزی، به آن سمت که از هر گوشه اش گرد می خیزد، به آن سرزمین تفتیده بلاخیز مقدس،...

 بیا به رسم دیرینه خویش، به آن سمت هزار در هزار بخوانیم

 « صلی الله علیک یا اباعبدالله ... صلی الله علیک یا اباعبدالله ... صلی الله علیک یا ابا عبدالله ... » 

 بیا بخوانیم هزار در هزار؛ با آنکه یقین دارم آرام شدنی نیست آنان را که دلی در گرو مهر مسیحا دارند، تا آن روز که هستی به راه عشق دهند... باز هم شب دارد سحر می شود و از ظلمت خویش و روشنای شهداء متحیرم و چشم انتظار  و منتظر راز خداوندی...!  

میان نور و ظلمت التیامی نیست، حیرانم / که چون پیوست جان آسمانی با زمینی ها.. .  

غریق عشق بر گرد سر هر قطره می گردد/ که ماهی را بود هر موج های محراب در دریا...  

ورق گرداند پرواز نشاط از دفتر بالم/ به چشم انتظار افتاد دوران پریدنها....   

  • سرباز گمنام